خلاصة:
ارسطو آموزه جوهر را عمدتا در دو کتاب مقولات و متافیزیک مطرح کرده است. مطالعه این دو کتاب، ممکن است این مطلب را به ذهن متبادر سازد که گویا ملاک های مطرح شده برای جوهر، در این دو کتاب، کاملا بر هم منطبق نیستند؛ بلکه ملاک های پیشنهاد شده برای جوهر و در نتیجه، مصادیق جوهر، در این دو اثر، با هم تفاوت دارند. گذشته از تاثیری که ممکن است گذر زمان و تحول فکری ارسطو به جا گذاشته باشد، اختلاف موجود در میان این دو کتاب را می توان به اختلاف در رویکردهای اتخاذ شده در هریک از دو کتاب بازگرداند. در کتاب مقولات، که به واقع اثری منطقی فلسفی شمرده می شود، به جنبه های ذهنی و ارتباط میان مفاهیم نیز پرداخته شده است؛ از این رو، در کتاب یادشده، برخی از مفاهیم کلی ذهنی هم به نوعی «جوهر» البته در معنای ثانوی آن دانسته شده اند. اما در کتاب متافیزیک، رویکردی کاملا مابعدالطبیعی اتخاذ شده است؛ بنابراین، در این کتاب، از جواهر ثانوی سخنی به میان نمی آید. ارسطو در متافیزیک جواهر را به عنوان مصادیق واقعی موجود معرفی می کند؛ بر این اساس، از نظر ارسطو، مطالعه واقعیت به مطالعه جواهر خلاصه می شود، و موضوع فلسفه «جوهر» است. گفتنی است که تنها با نوآوری های فیلسوفانی چون فارابی و ابن سینا بود که فلسفه وجود، جایگزین فلسفه جوهر گردید.
Aristotle has dealt with the idea of essence in his Categories and Metaphysics. It may seem incoherent what he says in the two books about the criteria of essence and its instances; they may even seem completely different. Apart from the possible change of mind that may have occurred to Aristotle in the meantime, one can explain such inconsistency to the difference of approach in his different works. Categories, as a logico-philosophical work, treats subjective aspects of the issue and the relation between concepts as well. This is why it classifies some universal concepts under “secondary essence”. On the other hand, Metaphysics has a completely metaphysical approach, and therefore, there is no discussion of the secondary essence therein. Aristotle, in Metaphysics, introduces essence as the true instance of “existent”, and hence the study of truth is restricted to the study of essence, and essence becomes the subject matter of philosophy.It is noteworthy that it was only by philosophical innovations of Farabi and Ibn-Sina that the philosophy of essence was replaced by the philosophy of existence.
ملخص الجهاز:
) در ديدگاه ارسطو، تمام دغدغه فلسفه ـ همانا ـ يافتن موجود و به عبارت ديگر، يافتن جوهر است: «در واقع، آنچه كه از ديرباز و اكنون و هميشه جستوجو شده و هميشه مايه سرگشتگى است اين است كه موجود چيست؟ و اين بدان معناست كه جوهر چيست؟» آموزه جوهر، نه تنها دغدغه اصلى و موضوع فلسفه ارسطو به شمار مىرود، بلكه در فهم ديگر مسائل فلسفى او نيز به كار مىآيد.
از اينرو، ممكن است اين نكته به ذهن متبادر شود كه مقولات اثرى متأخّر و حتى غيراصيل است؛ چراكه بيان نظاميافته مطالب، با روحيات ارسطو و سياق ساير آثار او (مانند كتاب متافيزيك) سازگار نيست.
دليل ديگرى كه ممكن است تقويتكننده اين نظر باشد كه مقولات به دورهاى پس از متافيزيك تعلّق دارد آن است كه در متافيزيك، بحث نسبتآ پردامنهاى در مورد معانى مختلف «موجود» مطرح شده است.
ارسطو در آغاز كتاب مقولات (و به دنبال بيان تعريفى از جوهر) همه چيزهايى را كه هستند، بر اساس در چيزى بودن يا نبودن و بر چيزى گفته شدن يا نشدن، به چهار دسته تقسيم مىكند: الف) آنچه بر موضوعى گفته مىشود، ولى در موضوعى نيست، مانند انسان و اسب؛ ب) آنچه در موضوعى است، امّا به هيچ موضوعى گفته نمىشود، مانند دانش خاص دستور زبان؛ ج) آنچه هم بر موضوعى گفته مىشود و هم در موضوعى است، مانند دانش كه در نفس است؛ د) آنچه نه بر موضوعى گفته مىشود و نه در موضوعى است، مانند فرد انسان و فرد اسب.