خلاصة:
صاحبان اندیشه دیدگاههای مختلفی را در باب کمال نفس ارائه دادهاند و سعی در کشف حقیقت آن داشتهاند. فارابی تصویر جامعی از تحولات نفس در انسان سعادتمند را در خلال کسب فضائل ترسیم میکند و با استدلالات فلسفی، حقایق دینی پیرامون سعادت را به تحریر در میآورد. او غایت آدمی را در دستیابی به سعادت قصوایی میداند که از رهگذر کسب فضائل در عالم طبیعت محقق میگردد. گرچه نفس به مدد ماده و قوای مادی امکان دستیابی به سعادت را دارد ولی سعادت نهایی او در بینیازی از همان ماده و عوارض و آن میداند. او گرچه از عقل به عنوان ابزاری برای نفس در جهت دستیابی به سعادت بهره میبرد، اما در نهایت سعادت را صرفاً عقلی نمیداند بلکه با بهرهگیری از قدرت تفکر در انجام اعمال متناسب اخلاقی و تأمل در افکار و اعمال، حال نفس را در زندگی نخستین و پسین به آگاهی حقیقی او پیوند میزند.
Having tried to discover the soul’s nature, thinkers have offered different views on the perfection of the soul. Emphasizing the ethical virtues and referring to the philosophical and theological arguments about happiness, al-Farabi depicts a comprehensive picture of the evolution of the happy man’s soul. He considers the man’s goal in achieving happiness through the acquisition of virtues in the natural world. Nonetheless, ultimate happiness is achieved just by releasing earthy attributes. Although al-Farabi uses the intellect as a vehicle for the soul to obtain happiness; finally, he does not consider happiness as a purely rational thing; rather, he believes that using the power of thought as well as rational contemplation are both necessary to acquire appropriate moral thoughts and actions, by which the soul’s first and later life are linked to its true consciousness.
ملخص الجهاز:
cooper) گرچه سقراط در زمان خويش و مقابل سوفسطائيان حرکت جديدي را آغاز کرد که بسيار ارزشمند است اما او تعريف جامع و دقيقي از سعادت ارائه نداد و همچنين قانون همه يا هيچ در فضائل اخلاقي از يکسو کسب سعادت را بسيار محدود ميکند و از سوي ديگر مترادف دانستن فضيلت با علم بدون آنکه مقصود از علم به آن مشخص باشد مفيد فايده نخواهد بود.
بر اين اساس او نيز به مطلق بودن اخلاق و فضائل قائل است و بدون اثبات عقلي مثل و جاودانگي روح ، منفک دانستن خير و شر از وجود آدمي ، نداشتن تعريف درست از شناخت و مساوي دانستن علم با تذکر، نظريه پيرامون سعادت را با مشکلاتي مواجه ميسازد.
فارابي بيان ميکند اين که انسان بطور فطري نسبت به خيرات گرايش دارد سبب ميگردد به دنبال کمال باشد، اما چون کمالات زيادي وجود دارد راه شناخت سعادت از کمالات ديگر، به غير از اين شوق برخاسته از علم حضوري نسبت به وجود سعادت است .
به اين معنا ممکن است فردي از فضائل نظري و فکري که رهبر براي او با تشبيه و استعاره بيان ميکند به مثالي که حکايت گر از حقايق يقيني است دست يابد نه ادراک عقلي آن حقيقت و به علت محبتي که به رهبرخويش دارد اعمال خويش را در جهت سعادت تنظيم نمايد، اين اعمال از منظر فارابي به فضيلت نزديک تر است و در نهايت منجر به سعادت او ميگردد.