خلاصة:
مسئله ادراک انسان از طریق حصول موجود ذهنی و نسبت حلولی آن با نفس و علم حضوری نفس به موجود ذهنی و انطباق تصویر ذهنی با حقیقت خارجی پاسخی است که از سوی ابنسینا در برابر سوال از چگونگی علم به محسوسات خارجی مطرح شده است. این مقاله در پی چرایی تغییر این تحلیل در حکمت متعالیه به نظریه شهود خارج توسط نفس در مرحله اول و تولد موجود ذهنی از نگاه استقلالی به علم حضوری در مرحله دوم است. مابین دوره بوعلی و ملاصدرا فلاسفهای ظهور کردهاند که به نظرنویسنده - برخلاف نظر مشهور- اهتمام به رفع اشکال از رای بوعلی داشتهاند و برایشان رقیب نظریه بوعلی نبوده است لکن به آراء ایشان نیز اشکالات دیگری وارد است. نگارنده برای بررسی چرایی پیش گفته به سیر تاریخی اما نقادانه این آراء از بوعلی تا صدرالمتالهین می پردازد و چرایی تغییر مختصات تحلیل شناخت محسوسات خارجی در فلسفه ملاصدرا مورد واکاوی قرار میگیرد.
The problem of human perception through some mental being and its immanent relation with the soul and the latter’s presential knowledge of the mental being and the correspondence between the mental being and the external reality is indeed the very answer given by Avicenna to the question of the mechanism of the acquisition of knowledge of the external sensory objects. This essay seeks to explain why this analysis changes in Transcendent Theosophy into the theory of intuition by the soul, in the first stage, and the birth of the mental being from the independent notion of the presential knowledge, in the second stage. Amid the era of Avicenna and the era of Mulla Sadra, some philosophers emerged who were devoted to answering the objections against Avicenna’s stance, according to the author’s view, against the mainstream interpretation. The stance of these philosophers was not indeed the rival of Avicenna’s stance though certain objections can be levelled against their stance either. To study the reason of the aforementioned why, the author provides a historical sketch of these ideas from Avicenna to Mulla Sadra in a critical way and assays the reasons of the change in the coordinates of the analysis of the knowledge of the external sensory objects in Mulla Sadra’s philosophy.
ملخص الجهاز:
اين دو نظريه که در ذيل به آنها خواهيم پرداخت در عين اعتقاد به حصول تصوير در ذهن و نسبت حلولي تصوير با نفس (اساس نظريه بوعلي ) معتقدند هنگام علم ما به شيء خارجي ، چيزي در ذهن موجود مي شود که به نحوي از شي ء معلوم حکايت مي کند لکن تطابق ماهوي و نيز اتحاد مفهومي موجود ذهني با شيء خارجي مطرح نيست .
به اين ترتيب اين دو نظريه ، راه حل را در تبديل نمودن انطباق به حکايت ديده اند تا مشکل پيش گفته حل شود: نظريه شبح اين نظريه که به برخي فلاسفه متقدم نظير ابوالبرکات بغدادي -قرن پنجم و ششم هجري - منسوب است (نکـ : لاهيجي ، شوارق الالهام في شرح تجريد الکلام، ٢٢٠؛ مطهري ، شرح مبسوط منظومه ، ٢٢٠) و "سابقه اي در فلسفه يونان ندارد" (مطهري ، مجموعه آثار، ٢١٨/٩) اعلام ميدارد که تصوير ذهني، شبحي از موجود خارجي است و در اين ابهام شبحي ، لزومي به مطابقت عين و ذهن نيست و صرف حکايتگري کافي است .
بر اين اساس "درحين ادراک ، شبحي از ماهيت خارجي به ذهن وارد ميشود و در آن حلول مي نمايد لذا آنچه انسان از جهان خارج ادراک مينمايد، ماهيت عيني شيء نيست " (طباطبايي ، بدايه الحکمه ، ٣٦) و صرفا تصويري شبح آلود از حقيقت خارجي به ذهن مي آيد اما "اين تصوير حکايت هميشگي و ثابت از حقيقت خارجي دارد" (لاهيجي ، شوارق الالهام في شرح تجريد الکلام، ٢١٨؛ طباطبايي ، بدايه الحکمه ، ٣٦؛ ابراهيمي ديناني ، شعاع انديشه و شهود در فلسفه سهروردي ، ٣٥٠؛ مصباح يزدي ، شرح نهايه الحکمه ، ٤١/٢).