خلاصة:
مفهوم و منشأ پیدایش حقهای حاکم بر نوع بشر یکی از جدال برانگیزترین مباحث دانش فلسفه حقوق است که مکاتب عمیقاً ناسازگاری را در این زمینه بوجود آورده است. به همین منظور این تحقیق برای آنکه نشان دهد گفتمان فلسفی - حقوقی مذکور چگونه با نهادینه کردن برداشتی از قانون به مثابه تجلی حقوق بنیادین، شکلی جدید به رابطه حقهای بشری و سیاست بخشیده، دیدگاههای برخی صاحبنظران دو مکتب مهم حقوق طبیعی و پوزیتیویستی را با نگاهی میان رشتهای به حوزههای علوم سیاسی و زیر مجموعههای حقوق عمومی بویژه حقوق بشر، مورد بررسی و تحلیل قرار داده است. در این رابطه سئوال اصلی، آثار و تبعات برجای مانده از این جدال مهم فکری بر تعاملات میان دو مفهوم حقمدار «حکومت» و «شهروند» میباشد؟ نتایج بررسی نشان میدهد، طبیعیون منشأ پیدایش و الزامآوری حقوق مذکور را ناشی از طبیعت انسان و یا احکام «خدای طبیعی» میدانند. حال آنکه پوزیتویستها معتقدند؛ ارزشهای اخلاقی ایجاد شده از این طریق به تنهایی نمیتوانند نظم مقرون به عدالت حقوق را ایجاد کنند. لذا اینان حقهای بشری را چیزی جز یک نظام قانونی وابسته به یک جامعه معیّن نمیدانند. جدال فکری که سرانجام آن صدور اعلامیه جهانی حقوق بشر پس از جنگ جهانی دوم، با شکلی برگرفته از نظم حقوقی پوزیتیویستی و ماهیتی از حقهای انسانی بوده است.
The origin and concept of human rights is one of the most controversial issues in the philosophy of law, on which the schools have deeply imposed inconsistency. Therefore, the present study utilizes a descriptive-analytical view to examine the viewpoints of some theorists of natural laws and positivism schools to show how the mentioned philosophical-legal discourse has given a new form to the relationship between human rights and politics through institutionalizing a conception of law as manifestation of fundamental rights. The resources were collected through library method. In this regard, the main research question is “what are the effects and consequences of this historical dispute in the interactions of the two rightful concepts of “government” and “citizen”? The results show that naturalists consider human nature or the rulings of the "natural god” as the origin of the creation and imposition of these rights. On contrary, the positivists believe that moral values created in this way cannot establish a fair order of rights. Therefore, they do consider human rights just as a legal system dependent on a certain society. This is an intellectual controversy that eventually led to issuance of the Universal Declaration of Human Rights after World War II, in a form inspired by the positivist legal order and with a nature as of human rights.
ملخص الجهاز:
به همين منظور اين تحقيق که منابع آن به روش کتابخانه اي گردآوري و مورد بررسي توصيفي - تحليلي قرار گرفته ، براي آنکه نشــان دهد گفتمان فلسفي - حقوقي مذکور چگونه با نهادينه کردن برداشتي از قانون به مثابه تجلي حقوق بنيادين ، شــکلي جديد به رابطه حق هاي بشري و سياست بخشيده ، ضمن بررسي و تحليل ديدگاه هاي برخي صاحب نظران دو مکتب مهم حقوق طبيعي و پوزيتيويستي ، با نگاهي ميان رشــته اي به حوزه هاي علوم سياســي و زير مجموعه هــاي حقوق عمومي بويژه حقوق بشر، اين سئوال که حاصل جدال مهم فکري مذکور چه آثار و تبعاتي از خود بر تعاملات ميان دو مفهوم حق مدار «حکومت » و «شهروند» برجاي گذاشته است ؟ را مطرح مي کند.
در هر حال به دليل اينکه تنوع اين مکاتب بگونه اي است که بدون ايجاد نظم منطقي از موضوع، هرگونه تلاش فکري براي يافتن پاســخي مناســب بدان بي نتيجه خواهد ماند، لذا اين تحقيق تنها به بررســي ديدگاه هاي مرتبط با دو دســته از مکاتب مذکور پرداخته ، دسته اول؛ طرفداران حقوق طبيعي و يا متفکراني هســتند که به اين حقوق براي تبيين منشاء و مفهوم حق هاي بشري تأسي جســته اند.
(جونز، ۱۳۸۸: ۱۳۱-۱۳۰( اوج شــکوفايي عصر روشــنگري در دفاع حقوق طبيعي انسان و منشأ ارادي آن از را مي توان در انديشــه هاي جان لاک مشــاهده کرد که به مدد انديشه هاي اين مکتب سه وجه از اين حقوق يعني «زندگي ، آزادي و حمايت از دارايي هــا» را مورد بحث قرار مي دهد.
از نظر درون مايه هاي فلسفي ، روسو نيز آزادي محور انديشه خود را قرار مي دهد، اما اين آزادي را نه از حقوق طبيعي انسان، بلکه از نظام اجتماعي و اراده اجتماع اخذ مي کند.