ملخص الجهاز:
"چرا در دورهای بسیار درو از دوران تفکر اساطیری، شاعر حکیم،اسطوره میسازد و آن را بر شخصیتهای مذهبی پیشین سرزمینش منطبق مینماید؟اگر موضوع،صرفا داستانپردازی در شعر بوده است،چرا همان اسطورهء کهن را به شکلی دیگر،با نامهایی دیگر بازسازی نکرده،و یا چرا از شخصیتهای دیگر استفاده نکرده است،و نهایتا اینکه چرا دقیقا از پادشاهی مدعی مذهب،برای نقل این اسطورهء حماسی-تراژیک بهره گرفته است؟سؤال دیگر اینکه اگر فردوی،داستان گشتاسپ به روایات موجود در شاهنامه را خود نساخته و از منابع پیشین بهدست آورده است،باز چرا در آن منابع،چنین اتفاقی افتاده است؟چراگشتاسپ محبوب اوستا را چهرهای زشت بخشیدهاند؟ آنچنانکه اشاره شد،به نظر میرسد تنها یک واکنش جمعی،چه مثبت و چه منفی،بین مردمان میتواند از واقعهای اسطوره بسازد و یا از اسطورهها برای بیان حرفهای دل مردمان بهره بگیرند تا مثلا گشتاسپی را که برای نخستین بار بهطور رسمی دین نو را میگیرد،به جهت آن، جنگها به راه میاندازد و آن را رواج میدهد،چنین سیاه چهره و زشت کردار بیاراید.
که گشتاسپ را سر پر از باد بود وز آن کار لهر اسپ ناشاد بود (به تصویر صفحه مراجعه شود) چنین تا برآمد برین روزگار پر از درد،گشتاسپ از شهریار در فرصتی،گشتاسپ از پدر میخواهد: گرایدون که هستم زارزانیان مرامان بر تخت و تاج کیان و لهراسپ پاسخ میدهد: جوانی هنوز،این بلندی مجوی سخن را بسنج و به اندازهگوی همین خیرهسریهای پسر و آن اندازه نگهداریهای پدر، شروعی است برای قهر کردن گشتاسپ و اعمالی که از پی قهر و ترک پدر از گشتاسپ سر میزند و او را به قهرمان منفی حماسهء تراژیک رستم و اسفندیار بدل میکند."