ملخص الجهاز:
"در بهار آگاهی پا به پای هم، در یک غزل بیدل (به تصویر صفحه مراجعه شود) @محمد کاظم کاظمی (به تصویر صفحه مراجعه شود) عبرت انجمن جایی است مأمنی که من دارم غیر من کجا دارد مسکنی که من دارم؟ در بهار آگاهی ناز خودفروشی نیست رنگ و بو فراموش است گلشنی که من دارم موج گوهرم عمری است آرمیده مینازد رنج پا نمیخواهد رفتنی که من دارم منت کفن ننگ است بر شهید استغنا غیرت شرر دارد مردنی که من دارم خامشی ز هیچ آهنگ زیر و بم نمیچیند ناشنیده تحسینی است گفتنی که من دارم وضع مشرب مجنون فاشتر ز رسوایی است در بغل نمیگنجد دامنی که من دارم دار و ریسمان اینجا تا به حشر در کار است شمع بزم منصوری است گردنی که من دارم آه،درد نومیدی بر که بایدم خواندن؟ داشت،هر که را دیدم،شیونی که من دارم پیش ناوک تقدیر جستم از فلک تدبیر گفت دیدهای آخر جوشنی که من دارم؟ چرب و نرمی حرفم حیلهکار افسون نیست خشک میدود بر آب روغنی که من دارم حرف عالم اسرار بر ادب حوالت کن دم زدن خس و خار ات گلخنی که من دارم غور معنیام دشوار،فهم مطلبم مشکل بیدل،از زبان اوست این منی که من دارم* غزلی که اینک برگزیدهایم،از غزلها متشکل و به هم پیوستهء بیدل است و میدانیم که شاعر ما بر خلاف دیگر هندیسرایان،از این گونه غزل بسیار دارد."