ملخص الجهاز:
"-امین صدیقی-دشت مغان پیراهن عریان گر چه ما از سکوت لبریزیم طرح فریاد تازه میریزیم چون بهاری که سبز میپوشد دشمن زردهای پاییزیم خشکسالی ز جانمان دور است روح روشن تبارکاریزیم گول عفریت عافیت نخوریم عشق را با خطر میآمیزیم آفتابیم،اگر غروب کنیم با طلوعی دوباره،برخیزیم ما و پیراهنی ز عریانی کز قبای کسی نیاویزیم -جواد محقق-همدان سپاه گل میآید از دیار بهاران سپاه گل بر سر نهاده دختر صحرا کلاه گل با جنبش دلاور جنگل چریک باد در خون کشد به بیشته شب پادشاه گل آرد دوباره رایت خونین به اهتزاز بر گور لالههای جوان دادخواه گل طبل نبرد میزند امشب امیر ابر دارد سر ستیز مگر با سپاه گل با بانگ پر طنین ظفر کاوه بهار فرمان داد آورد از بارگاه گل همخوابه در حصار چمن با صبا شدن در دادگاه حادثه باشد گناه گل دریاب ای منیژه جادوگر نسیم با سحر عشق بیژن شبنم ز چاه گل صد کهکشان ستاره میخک شکفته است در آسمان سبزه و اطراف ماه گل در شیب تپههای شقایق عروس روز شوید به چشم،مرمر تن در پناه گل دست کریم ابر بر فشانده بیشمار الماسهای روشن باران به راه گل بیدار مانده چشم من آن سوی شب هنوز در انتظار آمدنت ای پگاه گل"