خلاصة:
تاریخنگاری دورۀ قاجار، تحت تأثیر گفتمانِ تجدد و منطقِ درونی آن، یک تجربۀ تاریخی را پشت سر گذاشت که برآیندِ آن، ایجادِ خطِ حایلی آشکار میان دو چشماندازِ تاریخی سنت و مدرن بهمثابۀ دو پارادایم متمایز بود. بر مبنای این تحول گفتمانی، خوانشی دوگانه از مسئلۀ صفویان نیز اتفاق افتاد که محصول اقتضائات گفتمانی و مرزبندیهای پارادایمیک میان دو کلانروایتِ سنت و تجدد بود. در روایتِ نخست، تحت تأثیر تجربههای زیسته، اقتضائات ایدئولوژیکی و چشماندازهای تاریخی همسو با پارادایمِ سنت، یاد و خاطرۀ صفویان، با نوعی خرسندی، مباهات و البته بهمثابه تکیهگاهی مشروعیتبخش با لحنی تفاخرآمیز و حماسی روایت شد و در نقطۀ مقابل، در چشمِ مورخانِ منتقد و تجددخواهِ همسو با گفتمانِ مدرن، تمامِ آن خصلتها و معیارها وارونه شده و این بار، از یک چشماندازِ نو، جایگاه صفویان به موقعیتی خُسرانبار، منحط و ضد تجدد تقلیل یافت. مسئلۀ این پژوهش، تأمل در چرایی ظهور و افول صفویان در این دو چشمانداز تاریخی است که به روشی تحلیلی و با تکیه بر نقدِ محتوایی روایتهای مورخانِ دورۀ قاجار انجام خواهد شد. بر این مبنا، این فرضیه قابلطرح است که به تناسبِ گذار از گفتمانِ سنت به تجدد و سیطرۀ تدریجی گفتمانِ مدرن در این دوره، موقعیت صفویان نیز از وضعیتی مشروعیتبخش، والا و تفاخرآمیز، به موقعیتی نازل درافتاد و به رکنی مهم در انحطاطشناسی مورخانِ این دوره مبدل شد.
The historiography of the Qajar period, under the influence of the discourse of modernity and its requirements, went through a historical experience. The result of this development was the creation of boundaries between the two historical perspectives of tradition and modern as two distinct paradigms. Based on this discursive development, a double reading of the Safavid issue also took place. In the first narrative of lived experiences, ideological requirements and historical perspectives aligned with the traditional historiographical paradigm, the memory of the Safavids was narrated with a kind of pride, and of course as a source of legitimacy with a proud and epic tone. On the opposite point and from the perspective of critical and modernist historians aligned with the modern discourse, all those previous characteristics and criteria were reversed from a new perspective, the position of the Safavids was reduced to a burdensome, decadent and anti-modern position. Based on these two approaches, the problem of this research is how did the rise and fall of the Safavids occur in these two historiographical perspectives? This question will be answered in an analytical way and based on the content criticism of the narratives of historians of the Qajar period. The hypothesis of this article is that in proportion to the transition from tradition discourse to modernity and the beginning of the gradual dominance of modern discourse in this period, the position of the Safavids also fell from a legitimizing, lofty and proud position to a low position and became an important pillar in the degeneration of the historians of this period. The course was converted.
ملخص الجهاز:
اين ، نزاع ميان دو پارادايم سنت و مدرن در تاريخ نگاري دورة قاجار که برتافته از موقعيتِ ايران در گذار از يک دوره به دوران ديگري بود، (آخوندزاده ، ٢٥٣٥: ١٨-٢٥؛ آخوندزاده ، بيتا: ٤٧- ٥٢؛ کرماني، ١٣٢٦: ٢٤-٦) بر نوع نگرش ها و برداشت ها، داوريها و روايت ها از تاريخ ايران به طور اعم و صفويان به شکل اخص ، نيز تأثير ميگذاشت .
الف : مسئلۀ صفويه و نسبتِ آن با تاريخ نگاري پارادايم سنت در دوره قاجار در اينجا، از آن سنتِ تاريخ نگارانۀ دورة قاجار که هم زمان هم رسمي بود و هم سنتي، به مثابه يکي از جريان هاي ديرپا اما نسبتاً مسلط در سنت تاريخ نگاري اين دوره نام برده ميشود؛ جرياني که از منظر وابستگي آن به نهاد قدرت ، نظارت نهاد قدرت بر محتواي آن ، تقدم امر سياست - دولت بر فرهنگ و اجتماع در آن ، پايگاه اجتماعي- فرهنگي مورخان و دايرة مخاطبان و کارکردهاي سياسي مشروعيت بخشِ آن ، جرياني رسمي تلقي ميشود (نک : سپهر، ج ١، ١٤٢٧ق : ٦؛ اعتمادالسلطنه ، ١٣٦٧: ٩٥٤؛ آدميت ، ١٣٤٦: ٥٠-٢١) و از چشم انداز روش شناختي و بينش تاريخ نگرانه ، جرياني است سنتي و متکي بر روش ها و رويکردهاي کُهنِ موجود در ميراث تاريخ نگاري ايراني در دورة پيشامدرن (آخوندزاده ، بيتا: ٤٧-٥٢؛ کرماني، ١٣٢٦: ٢٤-٦؛ شوهاني، ١٣٨٩: ٨٠-٩٨؛ قديميقيداري، ١٣٩٠: ٨١-٧٢)؛ بنابراين ، اگر بتوان تسامحاً، دوران پيشامدرن را دورة ايستا و فاقد تکاپوهاي اجتماعي - سياسي- فکري ناظر بر مسئلۀ ترقي و تجدد قلمداد کرد، آنگاه ميتوان گفت که اين جهانبيني ايستا، تلقي و چشم انداز تاريخي خاص خود را اقتضا ميکرد.