ملخص الجهاز:
"او همچنانکه یک دستش روی صفحهء«موویلا»است روبه سوی عسگری با ناراحتی سخن میگوید: -آخه مرد حسابی!تو فکر منو نمیکنی؟تو نمیگی این همه خرجی که پای این فیلم شده،بالاخره یه روز باید برگرده؟ آخه تو چطور فکر میکنی؟نکنه هنوز تو همون حالوهوای اول جنگی؟نه بابا اینا پول یامفت نیست.
مدیر که یکی از فیلمسازان سابق جنگی است و حالا با وضعیتی کاملا متفاوت!بلافاصله حرف منشی را قطع میکند: -اگه زودتر میگفتید آقای عسگری منتظرند دیگه اینطور نمیشد.
عسگری روی مبل گلوگشاد جابجا میشود و آرام میگوید: -خوب نظرتون راجعبه فیلمنامه چیه؟ آقای فتحی مدیر شرکت میگوید: -خودت که بهتر از هرکسی میدونی امروز دیگه چندان به صرفه نیست که بخواهیم جنگی کار کنیم.
اگه باز باقری چوب لای چرخ بذاره چی؟ عسگری از جا بلند میشود جلو میآید و دست روی شانهء صابر میگذارد: -ببین صابر،چند روز دیگه خرمشهریم.
فقط فکر میکنم براش هنوز جا نیفتاده،راستی بروبچهها را خبر کردین؟اونا چی همه آمادهان؟ عسگری باز به صابر نگاه میکند بعد رو به باقری میگوید: -مدیر تولید دنبالشون فرستاده،امشب چند تاشون میان اینجا بقیه هم که فعلا لازم نیست تا سر صحنه.
دوربین از کنار او عبور میکند(لنز وایدانگل است) لحظهای بعد بسیجی دیگری به ناگاه جلو دوربین درازکش میشود و به سویی قراول میرود.
و عبدی که وارفته است سر در میان دو دست میفشارد و باد خاک را به هوا بلند میکند و صدای سرفههای خشک صابر را تا دور دست میبرد.
دوربین از آنها دور میشود و در میان کوچهپسکوچههای شهر شروع به پرسه زدن میکند(تراولینگ) >44-کوچههای ویران خرمشهر-ادامه-روز سیاه و سفید:باد همچنان میوزد."