ملخص الجهاز:
"برای به دست آوردن چیزی، باید بهای آن پرداخت؛ چنانچه دختر، برای یک زندگی با شکوه و مجلل در قصر که توأم با آرامش است، کشتی آرزوهایش را که ناخدای آن عشق است، به دریا میفرستد تا در دل امواج خروشان به سانتا کروز برسد، سرزمین خواستهها و رؤیاها و هفده سال دیگر که ناخدا برمیگردد، هیچ چیز مثل گذشته نیست جز همان خوابهای آشفته که زن میبیند و صدای آن را فقط و فقط سرهنگ میشنود و «ویولا» نه اسم کشتی بلکه دختری است که خون او را در رگهایش دارد.
گذشته از صورت ظاهر، فریش در بطن و عمق به لایههای ذهنی رسوخ میکند که آدمی را ناآرام و در تلاطم نشان شدهد ـ کشتی، نمادی است از همین منظر که آرزوهای بشر را بر خود سوار میکند و به جایی میبرد که در هیچ نقشهای نیست با «سانتا کروز» در آن سرزمین رؤیایی، تمام آدمها حضور دارند، حتی سرهنگ (این را از خلال گفتوگوی شبانهاش با ناخدا که بعد از هفدهسال بازگشته، درمییابیم."