ملخص الجهاز:
"]؟مگر هیچکدام از مدیران این دستگاه عریض و طویل،با منشی و رییس دفتر و دبدبه و کبکبه نمیدانند که به جای ایجاد و ازدحامآزاردهنده و نفرتانگیز جلوی هرکدام از تالارها میشود با سادهترین تمهیدها،صفی منظم درست کرد؟یا یک ربع مانده به شروع نمایش درها را باز کرد تا هر نمایشی با دستکم نیم یا گاهی یک ساعت تأخیر آغاز نشود؟و مگر نمایشی که آماده نیست،چه فرقی میکند که با یک ساعت تأخیر آغاز شود یا با نیمساعت؟یا حتا اگر تئاتری پردهی آخرش آماده نباشد،مگر اصلا کسی متوجه میشود؟یا اهمیتی میدهد؟ اینها آنقدر ساده است که هر عقل سلیمی میفهمد و میداند و نیازی به هوش فراوان و خارج از اندازهی مغز بشری ندارد.
«پس تا فردا»ی آقای محمد یعقوبی،در ادامهی شیوهی او- از«زمستان 66»و«رقص کاغذ پارهها»-با همان نگاه به درامهای خانوادگی شهری(میپرهیزم از واژهی ملودرام که اینجا،میان اهل هنر به ناسزا بدل شده است و مثل بسیاری دیگر از مفاهیم دچار سوء تفاهمهای رایج و سوء تعبیرها شده بیآنکه تعریف شود)و روابط معمول افراد خانواده و همان مضامین و نیز همان رویکرد فصلبندی شده(بهتر بود بگویم سکانسبندی شده)و استفاده از تقطیع سینمایی و پر از دایزالو و Fade in و Fade Out (که تمایل،اشتیاق،و رویکرد ایشان را به سینمای تلویزیون در بطن و ظاهر خود-حتا-دارد)اما اینبار کمی سوزناکتر(سانتی مانتالتر)و کمی نزدیک به دو سه فیلم سینمایی این سالهای سینمای امریکا(به خصوص،«اتاق ماروین»-که یکی دو یادداشت بر کار ایشان اشاراتی به این شباهتها هم داشت و ایشان هم شباهت را رد نکرده بودند)و با متنی که دیگر از خود ایشان هم نبوده و نشان از تأثیر کار گروهیشان داشت."