ملخص الجهاز:
"یا باید پیرمرد از ابتدا تا انتهای نمایش بی تغییر و تحول چون عروسکی بی ادراک که متوجه فاجعهی اطراف خود نیست باقی میماند که در آن صورت به فضای تیره و یأس آلود نمایش افزوده میشد و یا پیرمرد در درون صاحب ادراک و فهم و تردید باشد که در آن صورت میباید با اوج گرفتن بیماری در فضای خانواده و بستری شدن و روبه مرگ رفتن دختر،او نیز به نوعی مرگ درونی و اضمحلال و کیفر درونی دچار میشد تا در انتها،قبول شکست به سکوت کامل او بینجامد.
و البته که در این میان زن احتیاج به هیچ کشف و شهود و سیر و سلوکی ندارد و تنها ناظر است و در انتها نیز به حکم همان اثیری بودن میتوان همرنگ تعلق نپذیرد و برود!و اصولا نگاه نمایش به انسانها از بالا و نوعی نگاه«والد-کودک» است تا نگاه عدالت خواهانهی«بالغ-بالغ».
در انتهای این بخش با نابود شدن عشق همه چیز به انتها میرسد و کاسپار کلام ابتدای نمایش را به زبان میآورد: «میخوام همان چیزی شوم که یک وقتی کس دیگر بوده است.
» اولین چیزیکه در دیدار نمایشهای خارجی به چشم میآید فضاسازی طراحی صحنهی آنان است که با تمام عناصر تجسمی خود و یک تخیل عالی در خدمت فضای نمایش عمل میکنند و بیشتر بر فقر طراح صحنه در تئاتر اینجا و جدی نگرفتن این مقوله بهعنوان یک زبان گویای نمایش اشاره دارند.
صحنههای جنایت،که به دست همین افراد انجام میشود که به یک دست گل در جلو به پیشواز میایند و در دست دیگر در نهان خنجری پنهان دارند-قابل توجه است و در این میان مانند همیشه ترکیب تنهایی هنرمند و حضور عشق زیباترین بخشهای نمایش را میآفریند."