خلاصة:
پیشرفت در هر زمینه از علم، حاصل بهرهگیری از پژوهشهای نظاممند است. پژوهش کیفی ریشه در رشتههای متعدد علمی دارد. این رشتهها، نهتنها شامل علوم اجتماعی مانند مردمشناسی، جامعهشناسی و روانشناسی هستند، بلکه علوم انسانی مانند هنر، ادبیات، فلسفه و حتی تحقیقهای بینرشتهای را نیز دربرمیگیرند. با آغاز قرن بیستم و تکثر روشهای پژوهش، این قاعده مورد دقتنظر قرار گرفت که برای انجام درست یک پژوهش، باید از روش صحیح و متناسب با آن استفاده کرد. روش دلالتپژوهی بهعنوان یکی از روشهای کیفی، مناسب انجام پژوهشهایی اسـت کـه در آن پـژوهشگر قصـد دارد از سهم عاریهای یکرشته، مکتب، فلسفه، نحلـة مطالعـاتی، نظریه، مدل و یا یک ایدة عام بهره گرفته، و گاهی رهنمودهـای اولیـهای را بـرای رشـته یا حوزة مطالعاتی یا موضوع مطالعاتی خود ارائه نماید. آشنایی پژوهشگر با شیوههای پژوهش کیفی بهطور خاص و بعضا کمـّی، بـرای موفقیـت در این روششناسی ضروری است. هدف این مقاله، پرداختن به روششناسـی دلالتپژوهی، اهمیت و ضرورت، معرفی و چگونگی اجرای این روش است.
ملخص الجهاز:
روش دلالت پژوهي به عنوان يکي از روش هـاي کيفـي، مناسـب انجـام پـژوهش هـايي اســت کــه در آن پـژوهشگر قصـد دارد از سهم عاريه اي يک رشته ، مکتب ، فلسفه ، نحلـۀ مطالعـاتي، نظريه ، مدل و يا يک ايدة عـام بهـره گرفته ، و گاهي رهنمودهـاي اوليـه اي را بـراي رشـته يا حوزة مطالعاتي يا موضوع مطالعـاتي خـود ارائـه نمايـد.
انتخاب موضوع و بيان مسئله روش شناسي دلالت پژوه مناسب انجام پژوهش هايي اسـت کـه در آن پـژوهش هـا قصد داريد از همياري هاي هم رشته ها، يک مکتب ، يک فلسفه ، يک نحلـه مطالعـاتي ، يـک چـهارچوب ، يک نظريه ، يک مدل ، يـا يـک ايدة عام و بعضـا خـاص ، رهنمودهـاي اوليـه اي بـراي رشـته يـا حـوزة مطالعاتي يا موضوع مطالعـاتي خـود احصا کنيد.
براي پاسخ به سؤال کليـدي در ايـن روش پژوهش ، يعني اينکه يک فلسفه ، يک چهارچوب ، يک نظريه يا يک مدل ، چه دلالت هايي بر موضـوع بررسـي دارد، پژوهشگر ميتواند سه مسير را در پيش گيرد: - مأخذ دست اول را مورد مطالعه قرار دهد، و در پايان نوعي چهارچوب مفهومي از ايده ها احساس کند؛ - از مأخذ دست دوم استفاده کند و با تعيين مقاله ها و کتب دست دوم ، به احصاي سهم ياري ها اقدام نمايد؛ - آن دسته از سهم ياري ها را که بسيار متداول ترند، انتخاب و فرايند پـژوهش دلالتـي را بـر آنهـا اعمـال کنـد (خنيفر و مسلمي ، ١٣٩٨، ص ٣٨٩).