خلاصة:
از خودبیگانگی و ابعاد آن مانند ناتوانی، بیمعنا بودن، نابهنجاری، انزوا، تنفر فرهنگی و خود بیزاری یکی از پدیدههای اجتماعی است که در اکثر فرهنگها به عنوان یک معضل اجتماعی شناخته میشود. مفهوم بیگانگی مفهومی است که بیشتر استعاری است. در جامعهشناسی این واژه بیشتر به معنای سقوط اصول و بیتوجهی به اصول و موازین است. به طور کلی بیگانگی در جامعهشناسی به حالت قطع ارتباط و جدایی از نظام اجتماعی در ابعاد مختلف اطلاق میشود که این جدایی ممکن است از فرهنگ عامه، ارزشهای بنیادی، هنجارهای شغلی، حاکمیت سیاسی یا عموم مردم باشد. از خود بیگانگی ابعاد مختلفی مانند: بیگانگی فرهنگی، بیگانگی از کار، بیگانگی سیاسی و بیگانگی اجتماعی دارد. رضایت شغلی، نوعی احساس رضایت و رضایت خاطر فرد از شغل خود در سازمان است که با کار مناسب با استعدادها، میزان موفقیت در شغل، تآمین نیازهای منطقی، شکوفایی استعدادها، پیشرفت شغلی، تجربههای موفق و جو سازمانی ارتباط دارد. رضایت شغلی، مجموعهای از احساسهای سازگار و ناسازگار است که کارکنان با آن احساسها به کار خود می نگرند.
جامعه آماری این تحقیق شامل کلیه معلمان (زن و مرد) کلیه مقاطع تحصیلی شهرستان لردگان در سال 1401 است که تعداد آنها 324 نفر برآورد میشود برای تعین حجم نمونه از جدول مورگان استفاده شد. با توجه به جامعه آماری تعداد 175 نفر به عنوان نمونه آماری انتخاب میشوند درنهایت تعداد 170نفر به پرسشنامه پاسخ دادند.
مفهوم بیگانگی به اشکال مختلف توسط نظریهپردازان و محققان مختلف و همچنین در رشتههای مختلف تفسیر شده است. هگل، یکی از نامهای مکتب ایدهآلیستی، مفهوم از خود بیگانگی را مثبت و انتزاعی تعریف میکند، در حالی که مارکس در فلسفه ماتریالیستی، احساس فرد نسبت به کار منفی را خشک و بیگانه تعریف میکند. وبر، یکی از چهرههای مهم در اقتصاد سیاسی، دیدگاهی مشابه برداشت مارکس از بیگانگی دارد. هر دو استدلال میکنند که فردیت یا ارزشهای شخصی کارگران توسط نیروی کار آنها تعیین میشود و این بیگانگی از شرایط کار محدودیتهای فردیت را نقض میکند. مفهوم بیگانگی بیشتر به خستگی کارگران پس از صنعتی شدن مربوط میشود. این مفهوم که در حوزه مدیریت بازرگانی، علم مدیریت و مدیریت سازمانی به عنوان «بیگانگی کار» در ادبیات گنجانده شده است.