خلاصة:
دولتهای مجموعه امنیت منطقهای خاورمیانه بخش اعظمی از مشروعیت خود را مرهون شریعت اسلام هستند، ازاینرو یا داعیهدار حکومت اسلامی هستند و یا به نحوی درصدد نشان دادن پایبندی خود به اسلام میباشند. اولین بازخوران منطقی مورد انتظار این فاکتور هویتی مشترک و برجسته، در همبستگی و نزدیکی این کشورها خواهد بود، اما با کمی تسامح شاید بتوان گفت که اغلب تعارضات و خشونتها در منطقه خاورمیانه ریشه در تعارضات دینی و بهویژه مذهبی دارد. این مقاله میکوشد تا در قالب مطالعه موردی، تمایز جایگاه حقیقی و بالقوه جوامع دینی خاورمیانه با جایگاه کنونی و به فعلیت رسیده آن را در بستر چالش ژئوکالچری ادیان و مذاهب در مسیر صلح و امنیت منطقهای مورد بررسی قرار دهد. سؤال مطرحشده در این پژوهش این است که دین اسلام با وجود گستره مقبولیت خود، چگونه توانایی ممانعت از خشونت ها و تعارضات و بهتبع برپایی صلح و ثبات به واسطه ی بهرهمندی از باورهای مشترک در بین پیروان خویش را ندارند؟ در پاسخ به سوال اصلی پژوهش، استدلال اصلی مقاله آن است که سلطه دولتمحورانه و ضعف و انحرافات گروههای مذهبی فراملی، سبب استفادهی ابزاری و متناظر دولتهای هویتمحور خاورمیانه با تکیه بر بازوی قدرت نرم، در قالب هویت دینی و مذهبی، جهت کسب مشروعیت خویش و نامشروع جلوه دادن سایرین شده است. این موضوع شکلگیری الگوهایدوستی و دشمنی بر اساس معیار تهدیدات مشترک و نه علقهها و مشترکات هویت دینی و مذهبی،را در پی داشته است. پژوهش مبتنی بر روش توصیفی- تبیینی بوده و گردآوری دادهها به روش کتابخانهای و اینترنتی است؛ همچنین در تدوین چارچوب نظری پژوهش، از رهیافت هویتمحور و منطقهگرای مکتب امنیتی کپنهاگ استفاده شده است.
The governments of the Middle East Regional Security complex owe much of their legitimacy to religion of Islam. Therefore, they are either claiming the Islamic government or they are trying to show their commitment to Islam in some way. The first case result of this factor will be a common and prominent identity in the solidarity and closeness of these countries. But with a little tolerance, it can be said that often Conflicts and violence in the Middle East - albeit ostensibly - are rooted in religious conflicts, especially religious ones.This paper seeks to examine, in a case study, the distinction between the true and potential status of religious communities in the Middle East and its current status in the context of the geocultural challenge of religions and sects in the path to regional peace and security. The question in this study is how, despite their scope of acceptance, does Islam not have the ability to prevent violence and conflict and, consequently, to establish peace and stability through the enjoyment of shared beliefs among its followers? In this regard, Copenhagen's security-oriented and regionalist approach has been used to better explain the approach.The research hypothesis is that the domination of the centralized state and the weakness and deviations of transnational religious groups have led to the instrumental and corresponding use of the Middle Eastern identity-oriented states of religious and religious identity to gain legitimacy and make others illegitimate.
ملخص الجهاز:
سؤال مطرح شده در اين پـژوهش ايـن اسـت کـه ديـن اسـلام بـا وجـود گسـتره مقبوليت خود، چگونه توانايي ممانعت از خشونت ها و تعارضات و به تبع برپايي صلح و ثبات بـه واسـطه ي بهـره منـدي از باورهاي مشترک در بين پيروان خويش را ندارند؟ در پاسخ به سوال اصلي پژوهش ، اسـتدلال اصـلي مقالـه آن اسـت که سلطه دولت محورانه و ضعف و انحرافات گروه هاي مذهبي فراملي، سـبب اسـتفاده ي ابـزاري و متنـاظر دولـت هـاي هويت محور خاورميانه با تکيه بر بازوي قدرت نرم ، در قالب هويت ديني و مذهبي، جهـت کسـب مشـروعيت خـويش و نامشروع جلوه دادن سايرين شـده اسـت .
در اينجا اين سوال مطرح است که دين اسلام با وجود گستره مقبوليت خود در منطقه خاورميانه ، چگونه توانايي ممانعت از خشونت ها و تعارضات و به تبع برپايي صلح و امنيت به واسطه ي بهره مندي از باورهاي مشترک در بين پيروان خويش را ندارد؟ فرضيه پژوهش بر اين اساس استوار است که سلطه دولت محورانه و ضعف و انحرافات گروه هاي مذهبي فراملي سبب استفاده ي ابزاري و متناظر دولت هاي هويت محور خاورميانه با تکيه بر بازوي قدرت نرم ، از هويت ديني و مذهبي، جهت کسب مشروعيت خويش و نامشروع جلوه دادن سايرين شده است .