خلاصة:
هدف پژوهش حاضر بررسی انسانشناسی و تأثیر آن بر نوع انتخاب نظام حکمرانی سیاسی با تاکید بر آراء آیتالله مصباح یزدی است. روش پژوهش توصیفی- تحلیلی بوده و نتایج نشان داد که از دیدگاه علامه مصباح یزدی، نارسایی شناخت انسان و عدم بسندگی عقلی او برای مهیاء نمودن اسباب سعادتش، مسیر را برای حکمرانی ولایی گشوده است. در انسانشناسی مصباح یزدی، انسان موجودی دو بُعدی معرفی شده است که یک بُعد آن جسمانی و بعد دیگرش روحانی است. انسانیت نیز تنها در همین بعد (بعد روحانی) به ودیعت نهاده شده و حقیقت وجودی وی را نیز تشکیل میدهد. همچنین در این اندیشه، روح بهعنوان موجودی کمالگرا و کمالجو معرفیشده و کمال انسان نیز در تقرب به خداوند و ایجاد ملکات اخلاقی و رفتاری در خود بیان شده است. لیکن، از آنجاییکه عقل بهتنهایی قادر نیست تأثیرات مثبت یا منفی اعمال در نیل انسان به سعادت و کمال را ارزیابی نماید؛ لذا، لزوم نبوت و وحی پدیدار میگردد.
The purpose of the present study is to review anthropology and its impact on the selection type of political governance system with emphasis on the ideas of Ayatollah Mesbah Yazdi. The method of study is descriptive-analytic and the results showed that from the view of ‘Allamah Mesbah Yazdi, the insufficiency of human cognition and the inadequacy of his ration to provide the means of his prosperity have opened the way to Welayi governance. In the anthropology of Mesbah Yazdi, a human has been introduced as a two-dimensional creature having a corporal and a spiritual aspect. Humanity is bestowed to just the spiritual aspect which composes his existential truth as well. Besides, in this ideology, the soul is introduced as a perfectionist creature and human excellence has been stated to be found in closeness to God and acquiring moral and behavioral virtues in oneself. However, since human ration per se is not capable of evaluating the positive or negative impacts of actions on human prosperity and perfection, the necessity of prophethood and Wahy (revelation) emerges.
ملخص الجهاز:
سؤال اصلي تحقيق که نگارنده سعي در پاسخ به آن دارد اين است ؛ که نوع شناخت مصباح يزدي از انسان ، چه اثري بر شکل حکمراني سياسي ، از ديدگاه ايشان داشته است ؟ فرضيه تحقيق نيز بر پايه آن است ، که ازنظر علامه ، نگرش معنوي و فرا مادي به حکومت باعث ميشود که ذهنيت هاي مفسر تأثيري در چگونگي تعيين آن نداشته باشد؛ زيرا چنين حکومتي تعيين شده از طرف خداست .
ايشان در تحقيق خود، به اين پرسش اساسي عنايت داشته است که انديشوران ديني معاصر، چگونه چالش پيش آمده ميان «قانون » به مفهوم مدرن آن و «شريعت » به معناي مجموعه احکام و مقررات اسلامي را، که هرکدام داراي مباني مخصوص به خود در دو سنت غربي و اسلامي هستند، پاسخ گفته اند؟ به اعتقاد نويسنده اين پژوهش ، با توجه به مبنا قرار داشتن قانون موضوعه بشري در مدرنيته ، شبستري با رويکردي مدرن و ديدگاه حداقلي به دين اين رابطه را به سود قانون و مصباح يزدي با رويکردي سنتي و نگاه حداکثري به دين ، اين رابطه را به نفع شرع سامان داده است .
در اينجا قضيه اي وجود دارد که به عنوان حلقه وصل ، انسان شناسي و آراي سياسي مصباح يزدي را پيوند مي دهد و آن قضيه اين است ، که بدانيم محدوده و شعاع تأثيرگذاري دين در اين انديشه تا کجا است ؟ به عبارت اوضح ، دين در کدامين حوزه ها حاوي تعاليم و دستورالعمل است ؟ آيا دين براي تدبير و سامان دادن به امور دنيوي و اجتماعي نيز برنامه دارد؟ همان گونه که براي حيات معنوي و اخروي بشر داراي برنامه است .