خلاصة:
دولت آمریکا که به مدد قدرت انهدامی سلاح هستهای از فردای پس از جنگ دوم جهانی توانست نقش رهبری جهان غرب را برعهده گیرد، امروز و پس از فروپاشی بلوک شرق و شوروی سابق داعیهدار تنها قدرت برتر جهانی است که سیاستگذاران آن با بهرهگیری از فرصتهای پیشرو بر آناند که تمامی جنبههای نظام بینالمللی را حول محور منافع آمریکا سازماندهی و رهبری کنند و در این مسیر از هرگونه توسل به شیوههای جبارانه و قهرآمیز ابایی ندارند. اما چگونه است که کشوری در سیاست داخلی خود به ایدئولوژی و اصول دموکراسی پایبند باشد اما در سیاست خارجی به گونه متضاد عمل کند. مقاله حاضر کوششی است در جهت ارائه پاسخی به این سوال و لذا تلاش کرده است تا با مطالعهای مختصر درباره تاریخ سیاست خارجی آمریکا، به این نتیجه برسد که سیاست خارجی ایالات متحده از همان ابتدای تکوین و علیرغم تمایز دکترینهای خاص، ماهیتی امپریالیستی داشته است؛ سیاستی که گرچه به نام ارزشهایی چون عدالت، حقوق بشر، و...تبلیغ میشود، اما در واقع، در جهت منافع متکبرانه، خودخواهانه و زورگویانه قدرتهای اقتصادی حاکم بر امریکاست؛ سیاستی که به گونهای تبعیض آمیز، در راستای تحمیل ارزشهای امریکایی بر دیگر ملل جهان و علیه کشورهای مستقل و آزادیخواه هدفگیری شده است.
ملخص الجهاز:
"بنابراین سؤال اصلی آن است که از چه هنگامی سیاست خارجی آمریکا از ماهیتی امپریالیستی برخوردار گردیده است؟ آیا برخورداری از ابزارهای فراگیر و توان فوقالعاده سیاسی، اقتصادی و نظامی متعاقب دومین انقلاب صنعتی و دو جنگ جهانی در خلال قرن بیستم، عاملی برای گسترش توسعه طلبی و برتری جویی در سیاست خارجی این دولت بوده است؟ برخی از کارشناسان سیاسی از ماهیت دموکراتیک سیاست داخلی و خارجی جمهوری نوپایی صحبت به عمل میآورند که در فردای جنگهای استقلال در مستعمرات سابق انگلستان به وجود آمد.
اما عکسالعمل جمهوری جدید آمریکا در قبال این تحولات عظیم در قارة اروپایی که بهنظام بینالملل آن زمان شکل میداد، چگونه بود؟ دیپلماسی بیطرفانه یا جانبدارانه؟ جانبداری از فرانسه، بزرگترین حامی استقلالطلبان یا انگلستان، بزرگترین شریک تجاری؟ اولویت دادن به ایدئولوژی در سیاست خارجی یا رجحان منافع ملی؟ اگر از نظر ایدئولوژیک آرمانهای انقلابی فرانسویان با اهداف استقلالطلبی آمریکاییان در مبارزه با استبداد سلطنتی و اقامه دموکراسی و جمهوری همسو بود، اما از نظر منافع ملی، ایالات متحده هنوز بهطور سنتی بزرگترین حجم مبادلات تجاری و اقتصادی را با استعمارگر سابق خود یعنی انگلستان داشت.
در این خصوص مونروئه چنین اظهار مینماید: "ما از هرگونه دخالت در امور قاره کهن (قاره اروپا) خودداری میکنیم ولی در عین حال تلاش دولتهای پادشاهی را برای تحمیل نظام سیاسی خود در قاره امریکا و هرگونه دخالت علیه استقلال جمهوریهای امریکای جنوبی را غیر دوستانه و خطرناک میدانیم: Andre Muurois, Historic des Etats – Unis, Paris, Albin Michel 1949, p."