ملخص الجهاز:
"وقتی میخواهم شهوق را بهیاد بیاورم،سخت است کار یا دورهای از آثارش را بهخاطرآوردن؛در عوض به میراث و ودیعههایی مثل دوسالانههای تجسمی بود)همیشه اعتقادش این بود که تعدد گاریها به رشد هنر میانجامد و لاغیر؛میگفت هیچ خطری بالاتر از کمشدن گالری و دیده نشدن هنر نیست.
به اینکه مجسمههای پلکسی گلاس،پلی استر و پشم شیشههایش مورد توجه جامعهی فرهنگی آن روزها بود مینازید و به این ماجرا اصرار میکرد که کارهای تجسمی اینچنینی در خارج از ایران هم بیبدیل و نو بودند!راستش را بخواهید آنچیزهایی که او مجسمه مینامید اتفاقا خیلی شبیه نقاشی بودند و اصلا نقاشی بودند با اینحال او تعاریف خودش از مجسمه را داشت.
کار،کار،کار و حالا با اینکه آثار(تمامشدهی)بسیاری ندارد اما میدانم که این کمکاری به سبب کاهلی نبوده است،گفته بود: «اگر حرف تازهای نداشته باشم،چراکه بزنم»* آدمی بود که از تنهایی میهراسید و آن روزها که پیکر بیجانش را شاگردانش از دانشکده بیرون بردند هیچ نشانی از تنهایی نبود."