ملخص الجهاز:
"یا باز داستان مادر اسپارتی که وقتی پسرش گفت:مادر،نیزهء من کوتاه است،گفت:فرزند،یک قدم پیشتر بگذار!یا مادری که وقتی فرزندش «پزانیاس»را در یونان بمرگ محکوم نمودند و محکوم بع معبد«آتنا» پناه برد و مردم از جهت احترام معبد برای احتراز از خونریزی در معبد-در همان معبد را با خشت و سنگ تیغه کردند تا بمیرد،نخستین سنگ این تیغه را برای این درگاه معبد چه کسی نهاد؟تعجب خواهید کرد اگر بگویم مادر،آری مار همان فرزند!1 در تاریخها همهجا کوشش شده است که از مادرانی یاد شود که شهامت و تهور عجیب از خود بروز دادهاند و درین مورد دو سه داستان معروف داریم که به بعضی از آنها اشاره میشود: نوشتهاند که عبد الله زبیر پس از آنکه مدتها در خانهء کعبه را محاصره ماند و همه آذوقه او تمام شد خواست تسلیم شود شاید نجات یابد.
بنظر من بیشتر این حرفها چیزهائیست که با حقیقت و سویدای دل مادران فاصله دارد،کدام مادرست که پس از دو سال از زیر جنازهء فرزندش بگذرد و پایش سست نشود؟یا خشت بر دریچهء معبد بگذارد که فرزندش از بیآب و نانی و فقدان هوا بمرگ شکنجهآوری در گذرد و او خم به ابرو نیاورد؟ این طبیعت ما اهل تاریخ است که میخواهیم ایک امر استثنائی را پیدا کنیم و در تاریخ به عنوان نمونه بخورد مردم بدهیم،در میان میلیاردها مادر شاید همین سه چهار مادر بودهاند که چنین طبیعتی داشتهاند وگرنه غیر از گربه و شیر که از احتمالا از نگرانی آینده فرزند نوزاد خود را میخورند،چنین مطلبی دربارهء هیچ مادری صادق نیست،حتی از دل همان مادر حسنک و مادر عبد الله بن زبیر-وقتی که نعش پسرش را چهار سا بر دارد میدید که گوشت و رگ و پی فرو تراشیده بود و استخوانها باقی مانده،تنها خدا خبر داشته است نه اهل تاریخ."