ملخص الجهاز:
"» 1 و به راستی چه کسی آن قدر منصف است که در چنین ابیاتی چهره خودش را نیز کشف کند؟ دنیا برای خامخیالان عوض شده است آری در این معامله پالان عوض شده است دیروزمان خیال قتال و حماسهای امروزمان دهانی و دستی و کاسهای سهم تو یک قمار بزرگ است، بعد از این چوپان شدن به گله گرگ است بعد از این یا بره میشوند و در این دشت میچرند یا اینکه پوستین تو را نیز میدرند (ص137 ـ 138) زیرکی کاظمی در نحوة استفاده از عنصر طنز آنجا نمود مییابد که میکوشد تا با استفاده از ضرب المثلها یا عباراتی که در اثر استفادة فراوان در زبان خود کارکرد ضرب المثل گونه پیدا کردهاند از ظرفیت طنز به نفع مخاطب بهره بگیرد: ـ آری بگذار تا نکوتر بخورند این چوب خداست، بیصداتر خوشتر (ص 95) ـ دنیا برای خامخیالان عوض شده است آری در این معامله پالان عوض شده است (ص 137) ـ از اسب هر که افتد، افتد ز اصل نیز از قله هر که غلتد، غلتد به دامنه (ص 129) ـ ناچار گل مرویید، از نور و نی مگویید وقتی به شهر کوران، یک چشم پادشاه است (ص 113) ـ هرکس به گونهای به هدر داد آنچه داشت یک عده هم که سگ نشدند، استخوان شدند (ص84) ـ این که تب نامده تشویش اجل دارد کیست؟ بعد یک عمر طبابت سر کل دارد کیست؟ (ص77) ـ سیب دندانزده با هر که رسد بذل کنند روغن ریخته را نذر اباالفضل کنند از طرفی زبان ساده و عام الشمول شاعر مجموعة «قصه سنگ و خشت» باعث شده است که بسیاری از مصاریع یا ابیات، ظرفیت تبدیل شدن به ضرب المثل را بیابند، بیآنکه پیش از این تجربه شده باشند: ـ دردا، فتاده کار دل ما به دست چرخ یعنی که دادهاند به آهنگر آینه (ص14) ـ سر به سر بادیه بازار هیاهو شده است سنگ گور شهدا، سنگ ترازو شده است (ص17) ـ ره دراز است مگویید که منزل دیدیم نیست، این پشت نهنگ است که ساحل دیدیم ـ و کسی گفت بخسپید، فرج در پیش است کربلا را بگذارید که حج در پیش است (ص 26) ـ شادمان چه نمازند؟ وضو باطل بود آب این جوی، همان از ده بالا گل بود (ص34) زبان کاظمی در مجموعه مورد بحث، زبانی ساده، بیپیرایه و به دور از تکلفهای غیر هنری است."