ملخص الجهاز:
"لشکری نامههایی حاوی اسم و مشخصات و آدرس دوستان را جمع کرده بود و در کارگاه نگهداری میکرد پس از تفتیش و جستجوی کارگاه این نامه به دست مأمورین افتاد و آنها با همین اطلاعات حدود پانزده نفر را دستگیر کردند.
مامورین پشت در بودند،دیگر فرصتی نبود در این چند دقیقه برخی مدارک را یافته و برداشته بودم جای فکر کردن برای باقی مدارک نبود،حتی فرصت لباس پوشیدن هم نداشتم با همان زیرشلواری به بالای دیوار پریدم و از آنجا به دیوار همسایه و بعد به پشت بام رفتم،چند خانه آنطرفتر در پشت مامورین به خیابان افتادم.
دو پاسبانی که همراه من به دادگاه آمده بودند،با گزارش جریان دادگاه به مقامات زندان از اینکه عزت چه و چه است و با تروریستهایی چون محمد مفیدی و باقر عباسی که سرتیپ طاهری را ترور کردهاند در ارتباط و همراه بوده،پلیس زندان حساسیت بیشتری روی من پیدا کرد و کاملا مرا زیر نظر گرفت.
روزی من با کاظم ذو الانوار حدود یک ساعت باهم صحبت و درد و دل کردیم در این صحبتها بود که ذو الانوار پرده از حقایقی برداشت و گفت: مرکزیت مجاهدین(رجوی و خیابانی)در اصل مرجعیت و روحانیت را قبول ندارد و مذهب را مانع مبارزه میداند.
حتی برای بعضیها خودم آفتابه میگرفتم و داخل دستشویی مینشاندمشان این در حالی بود که ساواک میخواست من متعصب مذهبی در کنار غیر مذهبیها زجر بکشم و من نقشه آنها را نقش بر آب کرده بودم."