ملخص الجهاز:
"من مشاهده کردم که طفل در اثر تب شدید مالاریا بسیار ضعیف شده چون خود من نیز مدتی باین بیماری دچار شده بودم طبعا مقداری تجربه در مورد معالجهء اینگونه بیماری اندوخته بودم،من به مادر طفل وعده دادم که مقداری دارو برایش بفرستم و طرز مصرف آن را نیز باو یاد دادم پس از مراجعه به قلعه قدری گنه گنه جهت طفل فرستادم ولی قبل از آنکه دارو بخورانند با آن دو نفر حکیم که جهت معالجهء طفل بیمار بقلعهء تل دعوت شده بودند مشورت نمودند، آندو از ترس اینکه مبادا طفل در اثر دارو و معالجهء من بهبودی نماید و آنان موفق بدریافت حق القدم و انعام مورد انتظار نشوند با تجویز داروی من مخالفت کردند و نظریهء آنان نیز مورد تأئید ملاکه با قرآن استخاره کرده بود قرار گرفت.
وارد شد و بلافاصله مرا احضار کرد،هنگامی که وارد شدم مشاهده کردم که او در نهایت اضطرار و درماندگی مشغول گریه میباشد،مادر طفل و سایر زنان نیز مشغول عزاداری بودند(آنان یک جملهء غم انگیز را باضافهء کلمه«وای وای»مرتب تکرار میکردند و در خلال این مدت سر و بدن خود را بجلو و عقب تکان میدادند)این مطلب به من فهماند که یک بدبختی بزرگی به آنها روی آورده است،زیرا طفل در حال مرگ بود محمد تقی خان چند رأس اسب و مادیان را بعنوان هدیه بمن وعده کرده بود و تقاضا داشت تا فرزند او را نجات دهم او گفت که آن چند نفر حکیم که جهت معالجه طفل از اطراف دعوت شده بودند نتوانستند برای بیمار کاری انجام دهند و تنها امیدش آن است که شاید من بتوانم کاری انجام دهم من در برابر خواهش و درخواست محمد تقی خان نتوانستم مقاومت کنم و پس از یادآوری اینکه داروئی که من برای طفل تجویز کرده بودم باو خوراندهاند موافقت کردم که طفل بیمار را معالجه کنم."