خلاصة:
یکی از مهمترین پرسشهای معرفتشناسی، امکان یا عدم امکان شناخت یقینی است. این مسئله در قلمرو کل معرفت بشری و نیز در ساحت معرفتهای دینی قابل طرح است. امروزه نفی شناخت یقینی، پیشفرض بسیاری از مباحث در حوزههای دینپژوهی و فلسفههای مضاف است. این مقاله به این موضوع میپردازد که آیا معرفت یقینی امکان و وقوع دارد یا اساسا چنین شناختی ناممکن است؟ باید دانست، اولا: مفهوم و هویت یقین در دانشهای عقلی، به ویژه منطق و فلسفه چیست؟ و ثانیا: آیا یقینی که منطقدانان و فیلسوفان مراد میکنند، قابل دسترسی است؟ و اگر آری، راههای نیل به آن کدامند؟ در کاوشی که در مفهوم یقین در بخش نخست این مقال داشتیم، نتایج زیر به دست آمد: .1یقین توصیفگر شناخت گزارهای است؛ با این حال، با توسعه در مفهوم آن میتوان علم حضوری را نیز موصوف آن قرار داد؛ .2در بستر علم حصولی، چهار کاربرد منطقی، فلسفی، کلامی و عرفانی یقین مشترک، و حاوی چهار مؤلفه: باور، صدق، جزم و زوال ناپذیری است؛ .3اصلیترین ویژگی در میان تمام کاربردهای یقین خصیصه شکناپذیری است. با عنایت به نتایج فوق، باید گفت: آیا یقین با این ویژگیها، ممکن و قابل دستیابی است؟ اگر آری، راههای دستیابی به آن کدامند؟
ملخص الجهاز:
"ولی در بدیهیات اولیه چگونه به ضمانت صحت و صدق غیرقابل تردیدشان دست مییابیم؟ برای این کار باید در ماهیت این دسته از گزارهها بیشتر دقت کنیم: از یک سوی، مفاهیم تصوری آنها را مورد بررسی قرار دهیم که از چگونه مفاهیمی هستند و از چه راهی به دست میآیند؟ و از سوی دیگر، در رابطه آنها بیندیشیم که چگونه عقل حکم به اتحاد موضوع و محمول میکند؟ مفاهیمی که در بدیهیات اولیه به کار میرود، بر طبق استقرا، مفاهیمی فلسفیاند که از علوم حضوری انسان گرفته شدهاند هر چند اگر این مفاهیم از راه حس ظاهری نیز به دست بیایند در بدیهی و حضوری بودن حکم به اتحاد موضوع و محمول آنها تأثیری نخواهد داشت؛ زیرا تصور به خودی خود هیچ کاشفیت و حکایت بالفعلی از خارج ندارد و کسی هم ادعای وجود مصداق خارجی را برای آن نمیکند.
تا اینجا سر بداهت حمل مفهوم محمول بر مفهوم موضوع را بیان کردیم، ولی همچنان مشکل معرفتشناختی این گزارهها باقی است؛ زیرا مفاد گزاره اولی "هر معلولی نیاز به علت دارد" این است که اگر در جهان خارج از ذهن معلولی وجود داشته باشد آنگاه نیاز به علت دارد، ولی خود این گزاره به هیچ روی وجود مصداق خارجی را برای معلول اثبات نمیکند و همچنان این پرسش را باقی میگذارد که از کجا مفاد بدیهی اولی با واقع مطابق است؟ برای نشان دادن مطابقت بدیهی اولی با واقع، کافی است مطابقت آن را با یک مصداق خارجی نشان دهیم تا اولا، معلوم گردد که این گزارهها دارای واقعی هستند که از آن حکایت میکنند و صرفا اموری ذهنی و بیارتباط با خارج نیستند و ثانیا، واقعنمایی و تطابق آنها با واقعیت روشن گردد و به این ترتیب معلوم شود که راز صدق این گزارهها به سرشت عقلی نوع انسان برنمیگردد، بلکه اگر هم به صدق آنها حکم میکند از آن رو حکم میکند که این ادراکات را کاملا مطابق با واقع و نمایشگر تمام عیار جهان خارج مییابد."