ملخص الجهاز:
"مثلا میگفتیم که طرف باید بچه ننه نباشد؛بامعرفت باشد؛پیش آقای ناظم و مدیر و معلم لاپرتمان ندهد و از همه مهمتر اینکه از بزنبزن چیزی سرش بشود و بفهمد که چطور باید اسیر گرفت و چطور وقت تیراندازی دشمن جاخالی داد و اگر هم تیر خورد، بلد باشد درست بمیرد و چاخانی خودش را شل نکند!البته حق هم داشتیم کمی سخت بگیریم،چون یک دفعه یکی از همین تازهواردها قسم خورده بود که بلد است و ما هم نقش نگهبان قلمه را به او دادیم؛ولی حالمان گرفته شد.
ولی نمیدانیم چرا آن روز وقتی جواد با حالت سرماخوردگی پیش آمد و گفت که میخواهد نقش بگیرد،هم من و هم بقیهء بچهها کوتاه آمدیم و با کمی دلخوری پذیرفتیم که نقش جادوگر قبیله را به عهده بگیرد.
اگرچه هیچ وقت سعی نمی- کرد مثل آقای ناظم یا بقیهء معلمها مچ بگیرد و خودی نشان بدهد،با وجود این اسمش کافی بود که تمام بچههای کلاس را سر جای خود بنشاند.
روبروی همهء بچهها ایستاد و خطاب به همه گفت:«اصلا چرا در بازیتان پای آمریکا را به میان نمی- کشید؟چرا نشان نمیدهید که آنها چقدر ظالمند و سرخپوستها چقدر مظلوم؟چرا اینطور فکر میکنید که سرخپوستها یا توی سسر خودشان می- زنند و یا وحشیانه به سفیدپوستهای آمریکا حمله میکنند؟!» آقای مهربان خیلی دلش پر بود.
آقای مهربان در طول نیم ساعت خیلی از گفتنیها را برایمان گفته بود و راهنمائیمان کرده بود که بازی سرخپوستی نه تنها اشکالی ندارد، بلکه اگر بچههای مدرسه را متوجه کند که آمریکا در حق سرخپوستها خیانت کرده و اینها دارند با آمریکا مبارزه میکنند،بسیار هم خوب است!"