ملخص الجهاز:
"هنوز چیزی از وقت کلاس نگذشته بود که به حسن گفتم درس فارسی را، برای بچهها،بخواند.
بسیاری از مواقع سئوالات حضوری بچهها را خوب جواب میدادم،اما در هنگام خواندن یک صفحه کتاب در کلاس،به شدت میلرزیدم و نمیتوانستم خود را کنترل کنم.
به یاد دارم که روزی معلممان سؤالی کرد که جوابش فقط یک کلمه بود؛جوابهای یک کلمهای را خوب (به تصویر صفحه مراجعه شود) میدادم،آن هم با کلی مقدمهچینی درونی!مثلا پیش خود میگفتم: «نترس،اینها هم مثل خودت هستند؛ به علاوه،تو ادبیات را از همه بهتر میدانی،یا میگفتم،که نترس،همهاش یک کلمه است.
دیگر بس است!»اما من،همیشه بعد از آنکه از خواندن راحت میشدم،در درون، خودم را میخوردم و کلمات معلم همچون پتکی بر سرم فرود میآمد.
خلاصه هر روز در فکر بودم که فردا باید تصمیم بگیرم و درس را بدون لکنت بخوانم.
به یاد دارم که چند سال پیش یکی از دوستان به من پیشنهاد کرد تا در تربیت معلم بحثی راجع به حکومت اسلامی داشته باشم."