یاران (حضرت صادق علیه السلام) المتفرقات

"بدانجا رسید و در برابر مرد حاج بایستاد و بر وی سلام بداد و آن مرد رد سلام کرد لیکن از جای نجنبید پس عضد الدولة گفت ای برادر من،تو از عراق میآئی و نزد ما نمیآئی و حوائج خود را بما نمیگوئی. چون عضد الدوله از آنجا بگذشت مرد عطار گفت ای برادر من!!کی در چه وقت امانت را بمن سپردی؟و میان چه چیز پیچیده‌ شده بود؟مرا فرا یادآور شاید بیادم آید مرد حاج نشانیها باز گفت عطار بپاخاست و بجستجو پرداخت پس انبانی را بگشود و گردن‌بند را از آن‌ بیرون آورد و گفت خدا می‌داند که من فراموش کرده بودم!!و اگر تو نشانیها را نگفته بودی متذکر آن نمیشدم مرد حاج گردن‌بند بگرفت‌ و نزد عضد الدوله برفت و قضیه را بدو باز گفت عضد الدوله بفرمود تا گردن‌بند را بگردن عطار افکندند و او را جلو دکانش از دار بیاویختند و منادی ندا میکرد«این است کیفر آن کسی که انکار امانت کند» آنگاه گردن‌بند را بحاج داد و وی بشهر خویش برگشت. «3-بمنزلهء دوا است و آن مرد طبیب میباشد."