ملخص الجهاز:
"خاطره آوای قلبی شکسته اولین روزهایی که شغل معلمی را میخواستم انتخاب کنم با خودم خیلی فکر میکردم،احساس میکردم که کار طاقتفرسا و غیر قابل تحملی است،چون بیشتر به رنجی میاندیشیدم که معلمها میبردند،و همیشه در این اندیشه بودم که راستی یک معلم برای چه این همه زحمت را قبول میکند و حال آنکه حق انتخاب کارهای دیگری را هم دارد.
عفت خانم هم که مدتها سختی کشیده بود،بالاخره احساس کرد که امروز شانس در خانه او را زده است و را او باید جز بلی گفتن جواب دیگری بدهد،همه چیز حل شده بود،فقط مانده بود قضیه لیلی و احمد، این هم که دیگر از نظر اکبر آقا مسألهای نبود،و میشد در خاهای که ارثیهء پدری آنهاست رهاشان کرد و مادر گهگاه به آنها سری بزند."