ملخص الجهاز:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) خاطره سما همراه ناظم در حیاط مدرسه قدم میزدم که احمد پیش ما آمد،درحالیکه صورت باریک و بچگانهاش را قطرات متوالی اشک شستشو میداد،گفت:«علی عباس»(از شاگردان کلاس پنجم)مرا روی زمین خوابانده و به صورتم برف مالیده،آقای ناظم علی عباس را صدا کرد و بعد از پرسو جو گفت که روی زمین بخوابد تا احمد هم به صورت او برف بمالد،هیچکدام چنین انتظاری را نداشتند(علی عباس جزء شش قلدر مدرسه بود و احمد هم،حساب بعد از تعطیل شدن و در راه خانه و آینده را میکرد).
احمد لحظهای به چشمغره علی عباس نگاه کرد و سرش را به طرف ناظم برگرداند و با لبخندی ملتمسانه و ابروئی بسوی بالا گفت:نه،آقای ناظم دستورش را تکرار کرد،احمد با تردید و ترس کمی جلوتر رفت و از علی عباس سئوال کرد،میگذاری من هم به صورت تو برف بمالم؟او غرغری کرد و هیچ نگفت،تردید احمد بیشتر شد."