ملخص الجهاز:
و چون اصلاحاتی که بهآنها اشاره کردیم،به علت مشکلات عملی،همیشه کفایت موردنظر را دربر ندارد،لذا،این سؤال را برای ما پیش میآورد که:آیا متغیرهایی از قبیل روشهای تعلیم وتربیت،یا،نمونههایی از موفقیت شغلی،خود کودکان،که ارائه شدهاند،با راهنماییخانوادهها،معلمان،و همچنین نمونههایی ازموردنظر در این مرتبۀ کلی رابطۀ کاملامستقیم ندارد؟ اما،مسائل راهنمایی میتواند در یکمرتبۀ بسیار ظریف هم مطرح باشد.
پس،برای اصلاح شرایط راهنماییموردنظر در این سطح کلی ثانوی،میتوان،خواه با اصلاح ساخت خود«مدل»و از طریقاندازههای تحصیلی عمومی و تقلیل همبستگیبین راهنمایی و متغیرهای مسئول نابرابری-های محقق،اقدام کرد،(مثلا این امیدواریهست که با طولانی کردن دورۀ تحصیلاتعمومی بتوان همبستگی بین ریشه اجتماعی-فرهنگی و موفقیت تحصیلی را تقلیل داد)،و خواه با اصلاح نکردن«مدل»ولی با کوششدر تقلیل نابرابری دستههای کودکان،ازلحاظ آنچه که با این متغیرها مربوط استعمل کرد،(مثلا،تهیۀ وسایل نقلیۀ مخصوصبرای بعضی گروههای کودکان و رسانیدنآنان از خانه به مدرسه،نابرابریها را درفاصلۀ میان خانه و مدرسه تخفیف میدهد).
میبینیم که گذر از مرتبۀ اول راهنماییبه مرتبۀ دوم آن،الزاما،از یک طراح«ایدهآل »که با مسئلۀ راهنمایی فقط درمقیاس ملی آن در ارتباط است،اطاعتنمیکند،طراحی که میتواند به این امر کهکودکانی که فلان تحصیلات را دنبال می-کنند و به فلان سطح از کیفیت دسترسیمییابند،به این محیط اجتماعی بیشتر تعلقدارند تا آن محیط اجتماعی،بیاعتنا باشد.
اگر ما راجع به این فرد،اطلاعاتی را،که به وسیلۀ آن بتوانیم بیناو و سایر افراد جمعیت(یا جمعیت فرعیکه وی متعلق به آن است)فرق بگذاریم،دراختیار نداشته باشیم این توزیع احتمالاتهمان فورمی را دارا خواهد بود که توزیعواقعیات مربوط به آن دارد:اگر محقق باشدکه از 100 دانشآموز دورۀ متوسطه مربوطبه یک دستۀ اجتماعی-شغلی،20 نفر واردیک دبیرستان«کلاسیک»و«مدرن»میشوند،احتمال اینکه یک دانشآموز خاص متعلقبه این دسته،در نبودن تمام اطلاعات فردیمربوط به وی،وارد یک دبیرستان بشود20%خواهد بود.