ملخص الجهاز:
"آقای نبیلی با هیچ کس بد نبود جز با یوسف.
یوسف تقریبا هر ده دقیقه یک بار از جا برمیخاست و درحالیکه معلوم بود فشار شدیدی را تحمل میکند یک دستش را بالا میبرد و اجازهء بیرون رفتن میخواست.
تا خانهء یوسف دو سه ایستگاه مشخص وجود داشت که بچهها آنجاها را«ایستگاه یوسف»نام گذاشته بودند؛سایهء سنگی،درختی،بتهای و گاه اگر ضرورت بیش از حد تحمل بود،سایهء دو سه همکلاسی و همراه،او را کفایت میکرد.
هر وقت دست یوسف بالا میرفت آقای نبیلی چهرهاش را عمدا برمیگرداند و گوشش را عمدا سنگین میساخت.
دیگران با او چه کردند؟ نمیدانم و نمیدانم سالهای دیگر،باز هم از این یوسفها در خیل شاگردان آقای نبیلی بودهاند؟ اگر معلم عزیز من همین یک دو قلم زنگار را بر آیینهء وجود نمیداشت چه میشد!"