ملخص الجهاز:
"داستان من فقط 16 کیلو بودم عباس قدیرمحسنی (به تصویر صفحه مراجعه شود) 1 حالت خوب است؟مرا میشناسی؟نه؟چهطور نمیشناسی!من همان پسری هستم که امروز با مادرم از جلو تو رد شدم.
اما سرت پایین بود و فقط به کفشها نگاه میکردی و بیشتر به کفشهایی که میرفتند روی ترازویت.
باز هم سرت پایین بود و به کفشها نگاه میکردی.
3 امروز رفتم روی ترازویت.
اما سرانجام رفتم روی ترازو.
باز هم سرت پایین بود و آن سیب سرخ دوباره دستت بود و با اشتها گاز میزدی.
آن سیب هم که همیشه توی دستت است که نمیدانم هر روز آن را از کجا میآوری.
7 حالا دیگر حسابی به تو عادت کردهام سمیه و هر روز خودم را وزن میکنم.
امروز که روی ترازویت رفتم،سرت را یک دفعه بالا آوردی و من دیگر چیزی نفهمیدم.
راستی نمیدانی چهقدر گریه کردم و چیزی نخوردم تا پدرم راضی شود که هر روز بعد از مدرسه بیایم پیش تو."