ملخص الجهاز:
"سیاوش هرچند بیم جان دارد، برای خنثی کردن بدگویی بدخواهان از جای نمیجنبد و به انتظار میایستد تا سپاه افراسیاب به نزدش آید و چون با افراسیاب مقابل میشود: همی بنگرد این بدان آن بدین که کینه نبدشان به دل پیش ازین و ایرانیان را از درگیر شدن با سپاه افراسیاب باز میدارد و میکوشد تا افراسیاب را به راه آورد: چنین گفت از آن پس به افراسیاب کهای پرهنر شاه با جاه و آب چرا جنگجوی آمدی با سپاه چرا کشت خواهی مرا بیگناه؟ و او را از عاقبت ناخجستهی این رویارویی بر حذر میدارد: سپاه دو کشور پر از کین کنی زمین و زمان پر ز نفرین کنی اما،گرسیوز،دیگر باک ندارد که دست خود را رو کند و او،که خود را پایمرد(شفیع)سیاوش نزد افراسیاب جلوه میداد،چشمدرچشم وی، بیشرمانه میگوید: گر ایدر چنین بیگناه آمدی چرا با زره نزد شاه آمدی و با این سخن،درست جان سیاوش را نشانه میگیرد: پذیره شدن زین نشان راه نیست کمان و زره هدیهی شاه نیست سیاوش چون پی میبرد که برآشفتن شاه،بازار اوست، خطاب به گرسیوز،آخرین سخنان خود را بر زبان میراند و حجت را تمام و نیرنگ او را فاش میکند: تو زین کرده فرجام کیفر بری زتخمی کجا کشتهای برخوری هزاران سر مردم بیگناه بدین گفت تو گشت خواهد تباه به گفتار تو خیره گشتم ز راه تو کردی که آزرده گشتست شاه و،رو به افراسیاب،هشدار میدهد: نه بازیست این خون من ریختن ابا بیگناهان برآویختن به گفتار گرسیوز بدنژاد مده شهر توران و خود را به باد افراسیاب،با همهی خردمندی،به دام فریب گرسیوز میافتد و به لشکر فرمان درآویختن با ایرانیان میدهد و،چون دلیران سیاوش یکسره کشته میشوند،به ریختن خون او دل مینهد و فرمان میدهد: بریزد خونش بر آن گرم خاک ممانید دیر و مدارید باک واکنش سپاه هواداران از سیاوش است: چنین گفت با شاه یکسر سپاه کزو شهریار را چه دیدی گناه؟ ..."