ملخص الجهاز:
"داستان درباره کسی است که خرش را گم میکند (98) و تا سالهای آخر عمر سراغ خر را از همگان میگیرد تا این که در سن هفتادویک سالگی که عزرائیل به سراغ وی میآید، خر گمشده را از او طلب میکند و نتیجه شیخ چنین است: عزیزا هر که دلال خری راست خری زیست و خری مرد و خری خاست چو عیسی زنده میر، ای زنده پاک که تا چون خر نمیری در گوی خاک چو در دنیا به مردن او فتادی یقین میدان که در عقبی بزادی چو اینجا مردی آنجا زادی ای دوست سخن را باز کردم پیش تو پوست شاعر، در این حکایت نه تنها به جهل مرکب که دامنگیر غافلان دنیاپرست میشود نظر دارد، بلکه به رمز، خر را عبارت از خواستههای پوچ آدمی میداند که عمری را برای دستیافتن به آن ضایع میکند تا حدی که وجود عزرائیل نیز مانع از پرداختن او به دنیا نمیشود.
چه، در نظر او همین خودی که طالب را محدود به عالم حس میکند، مانع از پرداختن او به محبوب میشود اما اگر این موانع از میان برخیزند، او در عاشق جای میگیرد؛آنگونه که وقتی مجنون را به قصد علاج فصد میکردند، نالهای برآورد و گفت:بیم آن میرود که نیش فصاد به جان لیلی رود: لیک از لیلی وجود من پر است این صدف پر از صفات آن درست ترسم ای فصاد گر فصدم کنی نیش را ناگاه بر لیلی زنی (106) همچنین وقتی معشوق از عاشق پرسید که خود را بیشتر میخواهد یا او را: گفت من در تو چنان فانی شدم که پرم از تو زساران تا قدم بر من از هستی من جز نام نیست در وجودم جز توای خوشکام نیست (107) آنچه را هم که عارف حقبین میجوید چیزی جز این نیست و جفای معشوق نیز در حکم همان نیشتری است که فصاد به کودک میزند و مادر را هم از آن زخم غمی نیست؛چرا که میداند صحت فرزند در گرو این زخم است."