خلاصة:
از کجا معلوم که چین کامیابیهایش را مدیون ظرفیت خود در ایجاد همزیستی بین دو سنت
نباشد: استفاده از منابعی که قابلیتهای منسجم غربی در اختیارش میگذارند و شکوفایی
همزمان دست آوردهایی که طی چندین هزاره اندوخته است. از دیدگاه پکن، جهان دارد به
مسیر عادی خود باز میگردد و از حرکت حاشیهای طولانی که وجه مشخصه آن اعتلای خشونت
بار فرهنگ اروپایی بوده، بیرون میآید.
ملخص الجهاز:
"به کدام مرحله از این فرایند غربی شدن رسیدهایم؟ چین دارد عقب ماندگی خود را پشت سر میگذارد و جلو میزند؛ اما این وام گرفتن از غرب، با آنچه که ما متقابلا متعلق به "سنت" چینی میدانیم، چگونه جفت و جور میشود؟ به گمان من، چین امروزه توانسته با تردستی بین این دو، همزیستی برقرار کند؛ یا به عبارتی، یکی را در سایة دیگری قرار دهد و به قول مائوتسه دون: "روی هر دو پا راه برود"، یعنی پای غربی را جلو بیاورد، در حالی که روی پای دیگر همچنان تکیه زده است.
اما آیا زمینه های دیگری را سراغ نداریم -مانند سیاست- که چین تا "سر فرود آوردن" (یعنی تطبیق خود با الگوهای ما)، با آن فاصله بسیار زیادی دارد؟ برخی به روش من ایراد میگیرند که چرا در برابر اندیشه اروپایی، یک اندیشه چینی "تاسیس" کردهام؛ انگار خواسته باشم، به نحوی، به گرایشهای دموکراسی طلبی و آزادی خواهی نوین چینیها کم بها داده و یا بدتر از آن، این تمایلات را خفه کنم.
اما آیا این صورت برداری تاریخی صرف، "تماما" پاسخ گوی مساله است؟ آیا میتوانیم شرایط ممکن در اروپا را که به بر آمدن موقعیت فاعل در مقام داور و ناقد منتهی شده، نادیده بگیریم؟ هنگامی که همه چیز با اصطلاحات انتظام و هماهنگی (مسیر) اندیشیده میشود، کاری که هزاران سال در چین صورت گرفته، و هنگامی که در میان این همه نسل های دانش آموخته، به گفتمان سیاسی نامستقیمی میدان داده شده است که در آن ایما و ایهام نقشی ممتاز داشتهاند، آیا نباید همت عالی تری به خرج داد تا بتوانیم به آسانی و آشکارا فقط بگوییم: "من متهم میکنم"؟ منبع: www."