سه شعر از بهار رهادوست الأدب والفن

"سه شعر از بهار رهادوست (به تصویر صفحه مراجعه شود) کار از شاعر پرسید:کار تو چیست؟ گفت:چیدن شعله‌ها و ساختن دسته‌گلی از آتش برای باد آفتابگردان وان گوگ وارد موزه شد از پله‌ها بالا رفت در برابر آفتابگردان ایستاد و گفت: -دلم برایت تنگ شده بود گل پاسخ داد: -به جای این حرف مرا از اینجا ببر به آفتاب برسان! زندانی از دوستانش خداحافظی کرد وسائلش را تحویل گرفت و از در بازشده بیرون رفت. آدم‌ها،بوق اتومبیل‌ها،پوست زبر خیابان، رنگ خاکستری شهر،بوی دنیا و تابلویی نامرئی که روی آن نوشته بود: زندان بزرگ آزادی"