خلاصة:
مفهوم فلسفه در عصر جدید و خاصه در قرن هیجدهم میلادی بیش از پیش متحول شده و افزون بر معانی جدید، موارد کاربرد آن نیز به مراتب گسترش و افزایش یافته است.از نیمه دوم همان قرن،گاهی برای مشخص کردن روح فرهنگی حاکم بر آن عصر،اصطلاح"قرن فلاسفه1"را به کار بردهاند.با اینحال به نظر میرسد که انتخاب این عنوان در اصل چند منظوره بوده و منطوق ظاهرا واحد آن،متضمن مفاهیم کثیر و متعددی است که به نحوی هریک با دیگری در اذهان آن دوره،تفارق و شاید هم تقابل داشته باشد؛با گذشت بیش از دو قرن امروزه این مطلب کاملا قابل اثبات به نظر میرسد.
تأمل در این مسأله مستلزم شناخت هدف و موضع هریک از دانشمندان و متفکرانی است که به نحوی در تحول جریانات آن عصر فعال و مؤثر بودهاند،بدون اینکه الزاما سلیقه و خطمشی واحدی داشته باشند.
ملخص الجهاز:
"از طرف دیگر نویسنده مقاله بدون اینکه در نهایت کاملا دکارتی باشد،افزون بر اینکه چند بار مستقیم و یا غیر مستقیم از طریق افکار ولف اشاره به اسم او کرده است،در موارد زیادی نیز به نحوی نظریه اوصاف فکری دکارت دارد،مثلا وقتی که از"فکر"و "حرکت"بحث میکند یا"فاهمه"و"اراده"و قلمرو آن دو را از هم متمایز میداند و یا وقتی که بر لزوم روش تأکید مینماید و اهمیت ریاضی را نشان میدهد که از این رهگذر، نوشته بیش از پیش به مقدمه کلی دالامبر نزدیک میشود و بدون شک با اینکه در آن عصر اکثر متجددان فرانسوی دیگر فلسفه کلی دکارت را قبول نداشتهاند و بیشتر متمایل به فیزیک نیوتن و علم النفس جان لاک بودهاند،ولی هنوز به نحوی دکارت در آثار آنها قدر و منزلت خاصی داشته است.
در این دائرة المعارف به نظر میرسد که نه واقعا به تاریخ فلسفه نظر بوده و نه در واقع به نفس ماهیت فلسفه؛اگر برای شناخت فلسفه باید تاریخ واقعی آن را انکار کرد یعنی افرادی چون افلاطون و ارسطو و متفکران بسیار بزرگ دیگر را کنار گذاشت،این چه نوع تاریخ فلسفه خواهد بود!تعریفی که با استناد به افکار ولف گفته شده،البته عمیق و در خور تأمل است ولی بیشتر به نظر میرسد که به جای تأمل در ماهیت فلسفه،خواسته شده است که آن را به عنوان وسیلهای برای توجیه علم جدید به کار برند."