ملخص الجهاز:
"دختری کوچک دست مادرش را به سرعت گرفته بود و او را به طرف مغازهء لوازم خانگی میکشاند و میگفت:مامان این را میبینی،من این را میخوام.
به یاد حرف دیشب پدرش افتاد که در جواب او که تقاضای خرید یک جفت کفش نو کرده بود گفت:دخترم صبر کن اگر پول دستم بیاد حتما برات میخرم.
با اینکه خانم اشاره کرد و تأکسدنمود که بهترین هدیه برای او درس خوب و رفتار پسندیدهء شاگردانش است،با اینحال بچهها حتما هدایای زیادی را فردا میآورند.
به طرف لوازم تحریر فروشی که سر کوچهشان بود رفت و یک ورق مقوا خرید بعد خوشحال به طرف خانه به راه افتاد.
بچهها کلاس را مرتب کرده و گلها را توی گلدان روی میز خانم معلم گذاشته بودند.
خانم معلم رو کرد به بچهها و گفت:بچههای عزیز من از این همه اظهار محبت و لطفی که به من کردهاید بینهایت متشکردم.
ناگاه چشمش به کارت پستالی که روی میز بود افتاد آن را در دست گرفت، لبخندی بر لبانش نشست."