ملخص الجهاز:
"گفتم بود،زیرا برخلاف ادبیات آمریکای شمالی که هنوز نیز،در این قرن،شاعران و داستان سرایان بزرگی به جهان ادب عرضه میدارد،ادبیات روسیه در محاق خسوف افتاده است اما لفظ خسوف نیز در این مورد وافی به مقصود نیست.
آنچه در اینجا حیرتانگیز است(و در تاریخ معاصر نظیری برای آن نمیتوان یافت زیرا کوششهای هیتلر مآلا به شکست انجامید)آنست که این عمل تخریب و انهدام نتیجهء یک برنامهء تدریجی پرومتهوار بود که به قصد دگرگون ساختن جامعه و طبیعت آدمی طرح شد.
شاعران برزیلی و آمریکای اسپانیایی نیز،علیرغم آنکه در این قرن زیربار یک نوع تأثیر رفتهاند-مثل تأثیر سمبولیسم،الیوت،سورئالیسم،پاوند-اما میان خود آنان،جز در سالهای اخیر،کوچکترین رابطهای نبوده است.
از اواخرقرن شانزدهم به این سو،ملتهای آمریکای اسپانیایی زبان، خصوصا آنها که در گذشته حکومت پادشاهی داشتند-مانند پرو و اسپانیاینو-افراد برجستهای به ادبیات اسپانیایی ارزانی داشتهاند که ذکر نام روئیس دهآلدرسون نمایشنامهنویس و سورخوآنااینس دهلاکروس در تأیید اینگفته کافیت میکند.
این ضعف که خصوصا در زمینهء نقد آشکار است بعضی از ما را به این فکر انداخته است که آیا اساسا ادبیات اسپانیایی آمریکا را،با وجود اصالت واقعی و ظاهری آن میتوان ادبیاتی نو به شمار آورد؟این،پرسشی بسیار بجاست،زیرا از سدهء هجدهم به بعد،تفکر انتقادی جزء اساسی ادبیات نو بوده است.
این جداماندگی از کجا آغاز شد؟از سدههای هفدهم و هجدهم؟درست است که ما،کسانی چون دکارت یا چیزی چون«انقلاب علمی»در میان خود نداشتهایم اما به نظر من،مهمترین چیزی که از دست دادهایم همان است که با«روشنگری»و فلسفهء انتقادی همارز میتوانست باشد.
«استقلال»،ایالات متحد را از بریتانیا جدا کرد اما این ایالات را دگرگون نساخت و خود نیز ثمرهء تغییر مذهب،فرهنگ،یا اصولی نبود که این ملت از ابتدای پیدایش بر آنها استوار شده بود."