خلاصة:
یکی از الطاف الهی به انسان عقل و قوهی تفکر است، که در پرتو آن به علم و معرفت دست پیدا میکند و دیگر این که حس کنجکاوی و شناخت بهتر جهان و دستیابی به زندگی آسان، عامل ایجاد تمدن بشری است.در این مقاله پس از تبیین معنای علم، مشخص میشود که مراد از علم در این بحث علوم تجربی، اعم از طبیعی و انسانی، است. و بعد از آن به ذکر معنا و مفهوم تمدن و فرهنگ و تفاوت بین این دو میپردازد و به این نکته هم اذعان دارد که تمدن و فرهنگ در یکدیگر تأثیر و تأثر متقابل دارند، و فرهنگ زیربنای تمدن به شمار میآید، ولی با این حال، به تعبیر استاد مطهری، علم با فرهنگ مساوی نبوده و با آن فرقها دارد.نکتهی اساسی، که این مقاله به آن میپردازد، این است که اسلام خود سازندهی فرهنگ و تمدن است و علم و دانش پایهی اصلی این فرهنگ و تمدن غنی است.استاد شهید، زنده نگاه داشتن دین را به اقامهی فرهنگ اسلامی دانسته و بیان میکند که فرهنگ اسلامی دارای یک روح خاص میباشد و از اصالت و شخصیت مستقل و از حیات ویژهای برخوردار است. وی عامل این حیات را توصیههای مؤکد قرآن کریم و روایات دربارهی علم و فراگیری آن دانسته است. به تعبیر ایشان، یکی از دلایلی که تمدن و فرهنگ اسلامی به سرعت بالید و رشد کرد، همین توصیهها و نیز این که در راه یادگیری علم و فنون تعصب نمیورزیدند، و علم و دانش را در هر کجا و نزد هر کسی بود فرا میگرفتند، میباشد.سپس استاد به نمونههایی از توصیهها، چه در قرآن کریم و چه در روایات، و این که به فراگیری علم تشویق کرده و جهل و نادانی را مذمت کردهاند پرداخته است. و در پایان بیان میشود که چرا با این که اسلام سفارش فراوانی به علم نموده است، این حقیقت در جامعهی اسلامی متروک مانده است.
ملخص الجهاز:
"تاریخ نشان میدهد که در طول این چند هزار سالی که بشر موفق به تشکیل تمدن و ایجاد فرهنگ شده است، در هر دورهی صد ساله، دویست ساله، پانصد ساله یا هزار ساله، یک نقطهی زمین، یعنی یک گروه از بشر، یک نژاد از بشر، یک ملت از بشر، مشعل دار تمدن و فرهنگ بشری بوده، بعد مثل خورشید که در یک جا مدتی هست بعد غروب میکند، آن جایی که روز بوده شب میشود و جای دیگر روز میشود، کم کم این تمدن و فرهنگ از آنجا غروب کرده و در جای دیگری طلوع کرده است.
(همان، 408)استاد در توضیح مینویسد:فرهنگ اسلامی خود یک فرهنگ ویژه و خاصی است در میان فرهنگهای جهان، با یک روح خاص و یک سلسله مشخصات مخصوص به خود، برای این که یک فرهنگ را بشناسیم که: «آیا اصالت و شخصیت مستقل دارد و از روح و حیات ویژهای برخوردار است و یا صرفا التقاطی است از فرهنگهای دیگر و احیانا ادامه و استمرار فرهنگهای پیشین است؟»، لازم است انگیزههای حاکم بر آن فرهنگ، جهت و حرکت، آهنگ رشد، و همچنین عناصر برجستهی آن را زیر نظر بگیریم.
(مطهری، 1377 ، 170)استاد در توضیح میفرماید:علوم و فرهنگ اسلام، و به طور کلی تمدن اسلامی تدریجا رشد کرد و بالید و بارور شد، مانند هر موجود زنده که اول به صورت یک سلول پدید میآید و تدریجا در اثر استعداد و مایهی حیاتی که در آن سلول نهفته است رشد میکند، و همراه با رشد خود قسمت قسمت و شاخه شاخه میشود و شکل میگیرد، و بالاخره به صورت یک دستگاه متشکل درمیآید."