یک نامه - مجلة ادبیات داستانی الأدب والفن

"پیدا کردن‌ کاغذ در این شرایط همان قدر مشکل است که پیدا کردن قطره‌ای‌ آب،در بیابان. مقداری کاغذ نوشته شده،دفتر یادداشت،کیف‌ پول،و عاقبت ورق سفیدی که نزدیک بود از محل تاخوردگی‌ جدا شود،پیدا کرد. امروز برای من به درازای‌ سالی(باز هم بیشتر:یک عمر)گذشت: حمله از سپیدهء سحر شروع شد. یک مرتبه چشمم به رضا افتاد،و سرباز دشمن را دیدم که به او نزدیک می‌شد. به سرعت نیم‌خیز شد ولی سرباز دشمن روی او پرید. ولی آنها گل‌آویز شده بودند و روی زمین پیچ و تاب می‌خوردند. جز رضا را که افتاده بود و آن‌ سرباز را که حالا متوجه من شده بود،و وحشت‌زده نگاهم‌ می‌کرد. این نامه مطمئنا قبل از خبر شهادت رضا خواهد رسید. اگر عاشقان بتوانند دورادور از حال هم‌ با خبر باشند،بی‌شک مادر رضا نیز این احساس را خواهد داشت. الان که این نامه را برایت می‌نویسم،از عمر روزانهء آفتاب‌ چیزی نمانده."