خلاصة:
که چگونه بشر،در مناطق متعددی از جهان،از میمون به انسان بدل شده است.اکنون میآموزیم که چگونه او،در این منطقه،از انسان به میمون بدل میشود،درحالیکه خانوادهء او و حاکمان، از پنجره به تماشای او میایستند و به او میخندند.» زکریا تامر،نویسندهء معاصر سوری،از تواناترین داستاننویسان و طنزآوران جهان عرب است.دستمایهء غالب داستانهی او حقایق پنهان و آشکار حیات سیاسی و اجتماعی است که گاه نمادین و رمزگونه و گاه صریح و نامستعار طرح میشود. دربارهء او و سبک و سیاق عام آثارش،به یادداشت بس مختصر مفید محمد الماغوط،شاعر و نویسندهء بزرگ معاصر عرب،که ذیل یکی از شناختهترین مجموعه داستانهای او به نام«ببرها در روز دهم» نوشته است بسنده میکنیم: «زکریا تامر در آغاز آهنگری پرخاشجو بود.وقتی که از محلهء «بحصه»در دمشق برخاست و نویسنده شد،حرفهء آغازین را رها نکرد و همچنان آهنگر و پرخاشجو ماند،اما در وطنی از سفال و خزف؛هیچچیز به جای نمیگذاشت و همه را درهم میشکست. جز گور و زندان نیز او را از این کار باز نمیداشت. هنگامی که خواننده به پایان این کتاب شگفت میرسد...تنها به این نیاز دارد که چهارچوبهای در تالار سخنرانی قرار بگیرد و محققی در رشتهء«اصل بقای انواع»در برابر دانشجویان بایستد و با چوبدست خود او را نشان دهد و بگوید:تا دیروز فرزندانم،میآموختیم
ملخص الجهاز:
"» *** بیشهها از ببری که اسیر قفس بود دور شده بود،اما ببر نمیتوانست آنها را فراموش کند.
روز سوم،رامکننده به ببر گفت:«اگر امروز غذا میخواهی،باید هرچه میگویم گوش کنی.
رامکننده به شاگردانش گفت:«تا چند روز دیگر، ببر کاغذی خواهد بود.
» سپس رو به ببر کرد و ادامه داد:«امروز از غذا خبری نیست،مگر اینکه صدای گربه در بیاوری.
رامکننده ابرو درهم کشید و با تغیر گفت:«خراب کردی،مگر به جای میومیو غرش میکنند؟» ببر دوباره ادای گربهها را درآورد،اما رامکننده همچنان اخم کرده بود.
روز پنجم،رامکننده به ببر گفت:«حالا ببینم چه میکنی،اگر خوب بتوانی صدای گربه در بیاوری،یک تکهء بزرگ گوشت تازه میگیری.
روز ششم،همینکه رامکننده به ببر نزدیک شد،ییر صدای گربه درآورد.
» روز نهم،رامکننده بستهای یونجه با خود آورد و آن را به طرف ببر پرت کرد و گفت:«بگیر بخور.
روز دهم،نه از رامکننده و شاگردانش خبری بود و نه از ببر و قفس اثری."