ملخص الجهاز:
"حالا سعی میکنم برایتان توضیح دهم که چگونه یک نویسنده که برای خوانندگان خود مبدل به نویسندهای کلاسیک شده بود و در ضمن همچنان مینوشت،روی آنها تأثیر میگذاشت.
آنها هم ده سال اختلاف سن داشتند(این موضوع در مورد فریش و دورنمات همواره مرا متعجب کرده است.
این درام،جدا از نقل قولهای جاودانهاش،با داستان ویلهلم تل،قهرمان ماکس فریش در اطاق کارش آزادیخواه و پیام او یعنی آزادی،چنان اعتبار سیاسی یافته است که گاهی ارتباط زیادی با بیان شاعرانهی خالق خود ندارد.
قبلا باید موضوعی کاملا شخصی را بگویم:من به وجود آمدن علاقهام به ادبیات(و نه به مطالعه که خیلی زود آغاز شده بود)و یافتن طرز تفکر مستقل را به این اتفاق،یعنی تجربهی شنیدن کانتن باین مرتبط میدانم.
داستان رمان دیگر یک زندگی یک بار زیسته شده نیست،بلکه مبدل به گزینشی میشود که وقتی آدم میگوید:من پیش خود تصور میکنم...
هم زمان نویسندهی رمان یعنی ماکس فریش چنان مشهور شده بود که دیگر هیچ نقدی نمیتوانست موقعیت او را به عنوان یک نویسندهی آتی کلاسیک از او بگیرد.
قصد انتقاد به این را هم ندارم،اما چیزی به خاطرم آمد: ماکس فریش هیچ اهل طنز نبود؛البته اندیشمندی منتقد و انگیزنده بود که به ما میآموخت،چگونه میتوان بدون زبان تخصصی،در مورد جامعه و سیاسی،فلسفهبافی کرد.
بسیار تعجب کردم که چرا ماکس فریش که در تمام عمر خود یک منتقد سیاسی و اجتماعی بود،این دعوت را پذیرفته است.
ماکس فریش بیچون و چرا یک نویسندهی کلاسیک ادبیات آلمانی زبان است و حتی هموزنان او که مدتها از موضعگیریهای سیاسی او انتقاد کردند،فکرش را هم نمیکنند که این مقام را از او بگیرند."