خلاصة:
استفاده میکند،در عین حال،به مفهوم مطابقت با واقعیت نیز توسل میجوید.اما تکیه صرف او به پسخوراندهای منفی مانع از آن میشود که او بتواند این مساله را به نحو مناسبی حل و فصل کند.این در واقع،پاشنه آشیل معرفتشناسی پیاژه است.این از آنرو است که پسخوراندها تنها حاکی از(عدم)کفایت ساختارهای دانشی فرد است،نه (عدم)مطابقت آن با واقعیت.این نشاندهنده نیاز معرفتشناسی ژنتیک به دیدگاه واقعگرایی و مفهوم کلیدی آن یعنی مطابقت با واقعیت است.مطابقت را نمیتوان و نباید به کفایت فروکاست،هرچند که کفایت،از جمله قرائن مطابقت با واقعیت و البته تنها یکی از آنها است. معرفتشناسی ژنتیک(تکوینی)پیاژه،دستکم تحت تاثیر چهار منبع بوده است: فلسفه کانت،ساختگرایی ریاضی بورباکی،زیستشناسی،و سیبرنتیک.تاثیر کانت را میتوان در توسل پیاژه به سوژه معرفتی و طرحوارههای ذهنی پیشینی آنکه دادههای حسی را سازمان میدهند ملاحظه نمود.تاثیر ساختگرایی ریاضی،به نحوی پیاژه را به نادیده گرفتن سوژه فردی و تاکید بر سوژه معرفتی به منزله یک صورتبندی انتزاعی کشاند.تاثیر زیستشناسی را میتوان در مفهوم سازگاری با محیط دشوار،مشتمل بر جذب و انطباق،ریشهیابی کرد.سرانجام،تاثیر سیبرنتیک را میتوان در تاکید اکید پیاژه بر خود تنظیمکنندگی ملاحظه نمود که منجر به سازماندهی مجدد دانش برحسب پسخوراند میشود.به طور کلی،پیاژه،معرفتشناسی ژنتیک را به منزله یک معرفتشناسی علمی در نظر میگیرد که با سازوکارهای تحول دانش سروکار دارد و روش آن،نه تحلیل فلسفی یا تامل،بلکه تحقیقپذیری تجربی است.هرچند پیاژه به طور اکید از سازگاری به منزله کلیدی برای حل و فصل مساله رابطه دانش-واقعیت
ملخص الجهاز:
"پیاژه در معرفتشناسی تکوینی،اصطلاح«سوژه معرفتی»( epistemic) )یا معرفتشناختی را به کار میگیرد که متضمن«عمل معرفتی»کانت است:«به نظر میرسد واقعیت موجود زنده در ساختاری جدالی( (dialectical) )جلوهگر میشود،ساختاری که میتوان آن را در تاریخ علم و در یافتههای تجربه به دست آمده از بررسیهای مربوط به تحول ذهنی ملاحظه کرد.
از نظر گلازرزفلد،تفاوت میان ساختگرایی پیاژه و عملگرایی در این است که در نظریه پیاژه،این مساله در کانون توجه قرار گرفته است که«چگونگی»تکوین دانشی که ما را قادر به فائق آمدن بر مشکلات میسازد توضیح داده شود:«کار ژان پیاژه،پرکارترین ساختگرای قرن ما را میتوان به منزله تلاش بلند دامنهای تفسیر کرد برای طراحی مدلی از تکوین دانش کارآمد» (p.
ازاینرو،پیاژه میان دوگونه سازگاری تفاوت میگذارد:سازگاری کلی (glodal) که برای بقا صورت میپذیرد و میتواند انفعالی باشد و سازگاری افتراقی (differetiated) که فعالانه انجام میپذیرد و ارگانیسم طی آن قدمبهقدم با تغییرات محیط روبرو میشود و ساختهای مطقی-ریاضی دروی شکل میگیرد،به نحوی که تغییرات مذکور در آنها لحاظ میشود و امکان تناظر با واقعیت فراهم میآید (p.
آیا کارکرد موفقیتآمیز یا به تعبیر پیاژه،سازگاری افتراقی(در مقابل سازگاری کلی و اجمالی)،حاکی از آن است که مطابقت و مشابهتی میان سازههای فرد با ساختار اشیای پیرامون او به ظهور رسیده است؟و به این ترتیب،آیا میتوان سازههای فرد را در چنین حالتی برخوردار از صدق دانست؟اگر پاسخ مثبت باشد،ما با نوعی معرفتشناسی واقعگرا سروکار یافتهایم و باید پیاژه را از این جهت واقعگرا نامید.
وی با این بیان،نظر خویش را در مورد سازمان ادراکی(که کانت از آنها به عنوان صور پیشینی حس یعنی زمان و مکان سخن گفته است)ابزار میکند،به این نحو که این سازمان را بجای آنکه مربوط به خود ادراک بداند،آن را نیز ناشی از صورتهای ذهنی میداند."