ملخص الجهاز:
"المپیا:چی؟ نیکیتا:فقط یک خط از نوشتههای آقای چخوف نشونم بده که از روزهای بهتر گفته باشه...
المپیا:چی؟ نیکیتا:اون متنا رو بده من!خودم پیداش میکنم...
اگه اسب نیست پس این چیه؟ المپیا:(گیج)چی چیه؟ نیکیتا:آقای چخوف وقوع انقلابو پیشبینی کرده!
[المپیا که از لحظاتی پیش خندیدن را آغاز کرده،با پایان گفتار نیکیتا،خندهاش به اوج میرسد و با شور و شیفتگی برای نیکیتا دست میزند.
نیکیتا حیران از این رفتار، گیج و ندانم کار سرش را میخاراند] المپیا:(در میان خندههایش)عالی بود!
آره،این بد مصب (به متن باغ آلبالو اشاره میکند)داره میگه دنیا داره عوض میشه،اما نه اون جور که شما خیال میکنین...
شعار میدهد و به وسط صحنه میآید] آرکادی:(در بلندگو)باران و رنگینکمان ارزان شد!باران و رنگینکمان در باغ آلبالو!
بشتابید!بشتابید!نمایشی پر از آلبالو!در این نمایش حیرتانگیز شاهد خواهید بود چگونه آلبالوها چیده میشود،:نمک سود میشود،شربت میشود!(درخت سیمی آآلبالو را به میلههایی که به المپیا متصل شده وصل میکند.
المپیا:باغ آلبالو فروخته شده؟ نیکیتا:بله...
خدایا!باغ آلبالو مال منه!به من بگین مستی!خواب میبینی!عقل از سرت پریده!(پایش را به زمین میکوبد و درخت آلبالو را برمیدارد)به من نخندین اگه پدرم و جدم از گور پا میشدن و میدیدن که یرمولای اونا،یرمولای بیتربیت کت خورده که زمستونا پابرهنه تو کوچهها میدوید،همون یرمولای،یه ملک خریده که از همهء ملکای دنیا قشنگتره چی کار میکردن؟من باغی رو خریدم که پدرم و جدم تو اون ملک برده بودن و حتی تو مطبخ راشون نمیدادن...
آرکادی و نیکیتا که تا پیش از این به آوای موسیقی میرقصیدند،نگران بالای سر او میآیند."