ملخص الجهاز:
"آنچه بازی جانی دپ را اصالت بخشید این بود که احساسش را همراه همان ابهام بیرون ریخت و آن را به عنوان ادا یا چیزی که احساسش را پرآبوتابتر کند به بازیاش اضافه نکرد.
آن دو حتی قواعد فیزیکی را هم به سنت سینمای اسلپ استیک به هیچ گرفتند،مثل پرواز با هواپیما و سقوط روی درخت،یا صحنهء شام که مادر و دختر (به تصویر صفحه مراجعه شود) احساساتی و پرتناقض(فی داناوی و لیلی تیلور)باهم لجبازی میکنند و هریک سفره را به سوی خود میکشند، نگاه و حرکت سر دپ از این سوی میز به آنسو و برعکس،و همینطور فصل خودکشی تیلور که خودش را با جوراب حلقآویز میکند و دپ او را با دست مهار میکند و هربار که رهایش میکند به سوی سقف پرتاب میشود،که همگی یادآور کمدیهای صامت بودند.
حال تصویر نیمرخ دپ کنار آن غزال مرده یکی از شمایلهای سینما شده و بازیاش در صحنهء نهایی که بیحرکت درون قایق آرمیده و رفت تا مرگ را در آغوش کشد،با بهترین بازیهای تاریخ سینما برابری میکند؛با بازی هامفری بوگارت در فصل وداع با اینگرید برگمن در کازابلانکا که همیشه اشک به چشمانمان میآورد،با گری کوپر وسط آن خیابان آفتابزده در ماجرای نیمروز که دوربین بالا میکشید و فقط او بود و او که باید با جبههء خصم روبهرو میشد،با تاب خوردن تاکاشی شیمورا در زیستن زیر برف که میدانست مرگ همان نزدیکیست،و با آلن دلون در سامورایی طی بازگشت به آن کافه با تپانچهای خالی از فشنگ برای عبور از آینه."