ملخص الجهاز:
"ادبی:«میراث» پوستینی کهنه دارم من، یادگاری ژنده پیر از روزگارانی غبارآلود.
*** جر پدرم آیا کسی را میشناسم من، کز نیاکانم سخن گفتم؟ نزد آن قومی که ذرات شرف در خانهی خونشان، کرده جا را بهر هر چیز دگر،حتی برای آدمیت، تنگ، خنده دارد از نیکانی سخن گفتن،که من گفتم.
پوستینی کهنه دارم من که میگوید از نیاکانم برایم داستان،تاریخ!
*** پوستینی کهنه دارم من، سال خوردی جودان مانند.
*** سالها زین پیشتر،در ساحل پر حاصل جیحون، بس پدرم از جان و دل کوشید، تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد.
با هزاران آستین چرکین دیگر برکشیدم از جگر فریاد: -«این مباد!آن باد!» ناگهان توفان بیرحمی سیه برخاست...
*** پوستینی کهنه دارم من، یادگار از روزگارانی غبارآلود.
کو،کدامین جبهی زربفت رنگین میشناسی تو، کز مرقع پوستین کهنه من پاکتر باشد؟ با کدامین خلعتش آیا بدل سازم، کهم نه در سودا ضرر باشد؟ آی دختر جان!"