ملخص الجهاز:
"و اما حذف گونهای از عشق،یعنی عشق فردی، در ادبیات برای نوجوانان و ساخت کلیشه و فرمولهایی که اختلافهای کیفی را در انسان نادیده میگیرد و انسان را در کمیتی متشکل میبیند،سد این راه سترگ است.
پسرک شخمزن،در راه وصال به شاهزاده خانم سوسن و یگانگی وجودش با او،همه تیرگیهای وجود خویش را وانهاده است.
آیا در این برگریزان که رمز مرگ را با خود دارد،شقایق تاب میآورد؟راز پسرک شخمزن چیست؟او همچنان مصمم و صبور،سرش را برافراخته بود تا مگر یک روز دیگر دوام بیاورد و یک بار دیگر چشمش به جمال شاهزاده خانم روشن شود.
اینگونه بود که شاهزاده خانم سوسن و پسرک شخمزن،به عشق واقعی در دوران رشد کامل خویش دست یافتند.
اما ببینیم سرچشمهء دلتنگی و تنهایی موجود بیشکل کوچولو چه بود؟آیا سرچشمه این حس،همان جدایی از سرزمین اصلی او نیست؟آیا این حس، همسان با حس انسان رانده شده از زهدان مادر نیست؟موجود بیشکل کوچولو،احساس تنهایی و دلتنگی میکند؛زیرا که حضور راهب جوان، بهشت گم شده در وجود او را به تلاطم آورده است.
واکنش دیگرانی که در صحن کلیسا شاهد این ماجرا بودند،چه بود؟آنهایی که همه روزهایشان یکسان بود و بدون عشق روزها را سپری میکردند،آنان برای راهب جوان دل سوزاندند که اینگونه آیندهء درخشان خویش را از دست داده است.
دلبر برای این که به خویشتن خویش دست یابد و همسازی وجود خویش را تحقق بخشد و هویت خود را بیابد،ناچار باید هم صحبتی با دیو را پذیرا باشد.
این سوار کیست؟او عشق است که تولدی دوباره یافته،سگ، یار صمیمی شاهزاده،با نثار خویش در راه عشق، طلسم خود را باطل کرد."