ملخص الجهاز:
"من میتوانم گل را نچینم آن را ببویم دربارهء گل با شوق بسیار شعری بگویم (من میتوانم)3 افشین علاء: بلدم شعر بگویم بلدم قصه بخوانم بلدم خستگیات را به سلامی بتکانم بلدم پاک و مرتب بزنم شانه به مویم بلدم آینه باشم بلدم راست بگویم (بلدم شعر بگویم)4 و یا این یکی: قاسمنیا: او که بهتر از مادر مهربانتر از باباست او امید محرمان او خدای بیهمتاست (مثل یک گل کوچک)5 که نسخهء دوم آن،از اصل مشهورتر شده و به کتابهای درسی نیز راه یافته است: افسانه شعباننژاد: مهربانتر از مادر مهربانتر از بابا مهربانتر از آبی با تمام ماهیها ...
به راستی،در شگفتم شاعری که برای کودکان میسراید،چگونه به خود حق میدهد کودکی را که ذائقهای متفاوت با ذوق و پسند او دارد،«بیمار و ناخلف»بنامد!آیا وجود چنین مخاطبانی را برای شعر کودک،نمیتوان به معنایی جز«بیماری و ناخلفی»کودکان تعبیر کرد؟آیا نمیتوان این امر را نشانهای از جدایی شاعر از مخاطب،دست کم گرفتن مخاطبان و عقب ماندن شاعران کودک از کودکان زمانهء خود(دقت کنید:نمیگویم از کودکان دیروز و نوجوانان امروز)دانست؟آن«بیماری و ناخلفی»نیاز به اثبات دارد و تا زمانی که که اثبات نشود،فرضیهء«عقبماندگی شعر کودک»را نیز نمیتوان نادیده گرفت.
اما وجه غالب اثار او را در این دوره،شعرهایی با زبانی اینچنین یکدست و روان تشکیل میدهند: در پیش چشمم یک دشت زیباست خورشید روشن بالای این دشت گرم تماشاست اسب سفیدی در سبزهزار است مردی کشاورز نزدیک آن اسب مشغول کار است این دشت و خورشید سرشار رنگاند این اسب و دهقان تنها و باهم شعری قشنگاند یک شعر زیبا میگویم اینک شعری برای دهقان و اسب و این دشت کوچک (شعر من)16 در دورهء دوم شاعری قاسمنیا،زبان شعرهای محاورهای او از سمتی دیگر آسیب دیده است که به شعر او اختصاص ندارد و مشکل شایعی در میان شاعران کودک محاورهایسرا به شمار میآید."