ملخص الجهاز:
پل گوت خوراک صدف ترجمهء قاسم صنعوی وقتی که آقای استنژل، رئیس ممتحنین،پس از امتحان مرا به حضور پذیرفت،مزورانه اعلام کردم که:«آرزو دارم در نزدیکی پاریس شغل بگیرم تا رسالهام را آماده کنم.
در امتحان شفاهی او طعم شوق و شور مرا چشیده بود و از اینکه میدید شور و اشتیاق من بعد از امتحان هم باقی است لذت میبرد.
من شروع به سرزنش دشمنان فعلی بوالو کردم،یعنی سرزنش کسانی که بوالو اگر زنده بود،باز هم آنها را به شلاق انتقاد میبست،و ادامه دادم:«آنها هم این را احساس میکنند!به همین جهت است که او را با لقب کشیش فربه از پا در میآورند.
آقای استنژل به انتخاب خودم محلی برایم تعیین کرده بود که با قطار یک ساعت و نیم با پاریس فاصله داشت...
مخصوصا قسمتی برایم تحسینآمیز بود که او،این معلم ناچیز،این روستازاده، عزم میکرد که درست در لحظهای که ساعت دیواری قصر ده ضربه مینواخت،در تاریکی،باغ دست خانم رنال را به دست بگیرد،و در غیر این صورت به اتاقش برود و خودش را بکشد.
از طرفی،گذراندن شب در روی این نیمکتهای چوبی،برای نخستین دیدارم با رئیس دبیرستان که باید روز بعد صورت میگرفت، ظاهر خوب برایم باقی نمیگذاشت.
بسته به اینکه من از شایعه و جنجال پرهیز می- کردم یا در آن فرو میافتادم، زندگیم به حیات شخصی طبیعی که عاقلانه پاداش گرفته است و تشخیص یافته تبدیل میشد یا به صورت جهنم در میآمد.
چون باید نگهبان را صدا میکردم و از سپیدهء صبح همهء اهل شهر میدانستند که معلم تازهء زبان و ادبیات فرانسهء دبیرستان که به دست معشوقهاش مسموم شده بود،با استفراغ خود دستشویی اتاق هتلی را پر کرده است.