ملخص الجهاز:
"وضعی که انسان جدید در آن زیست میکند وضعی بحرانی است اما این وضع بحرانی فقط لحظه و ایستگاهی موقتی در سیر پیشرفت جوامع است: «انسانها در تولید اجتماعی زندگانی خود وارد روابط معینی میشوند که ضروری و مستقل از اراده ایشان است،یعنی وارد روابط مولدی میشوند که مرتبط با مرتبه معینی از تکامل نیروهای تولیدی ساخت اقتصادی جامعه را میسازد که برپایه آن، روساخت حقوقی و سیاسی جامعه پدید میآید و صور آگاهی اجتماعی به آن مرتبط و هماهنگ میشود.
در این صورت پرسش بنیادی این است:چه باید کرد؟ فیلسوف و متفکر پسانوگرایی میگوید کار هستی شناسی تنها تفسیر وضعیت(موقعیت)ماست زیرا هستی بیرون از رخداد خود وجود ندارد-بودن (وجود)در افق زمان طالع میشود.
دلوز و گتاری در رویکرد به هنر،پایگاهی نوعا پستمدرن ندارند،آزادانه بین آثار عامیانه و فرهنگ والا در حرکتاند و این همراه است با بیاعتنایی به آن تمایز به ویژه در کتاب«هزار سطح هموار»و از این لحاظ آنچه را که بنیاد حساسیت پستمدرن است،نمایش میدهند اما مانند بسیاری از پستساختارگرایان فرانسه بیشترین توجه خود را بر آثار مجاز و معتبر مدرنیسم والا متمرکز میسازند نه بر پستمدرنیسم اما پژوهش آنها درباره کافکا،پروست،وولف،فیتز جرالد، آرتو و بکت...
هم این گذر که سازنده ردیفهای زنشدن،سیاهپوست شدن،کودک شدن،حیوانشدن است تضادهای جفتی رمزهای اجتماعی را از بین میبرد و ابداع شکلهای جدید تفکر و کنش درونی را ممکن میسازد آزمونهای نویسندگان،موسیقیدانها،نقاشان ممتاز صرفا ابداع صوری کلمات،تصاویر و اصوات نیست بلکه وجوهی است از عملی که با رابطه درون ماندگار قدرت درگیر میشود و آنها را از جا میکند و امکانهایی را برای دگرشکل شدنشان گشوده میکند."